بهروز تعریف می کرد: توی صف نون بوده, یک روحانی اومده توی صف نون فوری (اینجا نانوایی ها دو صف دارن – یک صف برای کسانی که نون زیاد می خوان و یه صف برای کسانی که فوری و تعداد کم می خوان. نون سنگکی یکی- تافتون سه تایی و لواش پنج تایی) و سه تا نون تافتون می گیره و پول یک نون دیگه رو هم میده و میگه کمی صبر می کنم یک نون دیگه هم بده چون چهارتا می خوام. نوبت نون گرفتن بهروز بوده, بهروز به اون آقا میگه یکدونه رو بردار. اون روحانی میگه: نه درست نیست باید رعایت حق شما رو بکنم! بهروز هم در جواب میگه: دراین مملکت که این همه بی قانونی هست و حق و حقوق خورده میشه حالا برای یک دونه نون رعایت می کنید؟! وقتی بهروز اینو تعریف کرد, من و بهداد با تعجب نگاهی به هم کردیم بهداد گفت: این... یعنی چی؟ سیاسی بید؟!( با لهجه برره ای بخونید:) برای منهم عجیب بود چون بهروز خیلی آرومه و اصولن اهل غر زدن های سیاسی نیست اون هم به یک روحانی!
*** در رابطه با مطلب قبلی, بهبود به من گفت : مامان, سیاسی می نویسی؟! گفتم : نه. می دونی که از سیاست بازی و سیاسی نویسی خوشم نمیاد, ولی... مثل ظرف شیری که روی حرارت زیاد گذاشتیم و یهو جوش میاد و سرریز میشه, منهم گاهی سرریز میشم ! بهبود گفت: به هرحال, ما حال و حوصله ملاقات اومدن نداریم, گفته باشم!!