Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Thursday, April 28, 2005

 

بعضي از كلمات و جمله ها در فرهنگ لغات عاميانه ما جا باز كرده, كه نمي‌دونم چرا و چگونه پيدا شده. يكي از اونا اين عبارته: ” زن ذليل“
اين طرز فكر غلط كه كاراي مربوط به خونه, مثل آشپزي و ظرفشويي و ... به عهده زنه, چنان در فرهنگ ما جا افتاده كه اگر آقايي در اين كارا به همسرش كمك كنه اونوقت در ديد عاميانه متهم به زن ذليل بودن مي شه. و همين فرهنگ غلط باعث شده بسياري از آقايون ترجيح بدن كمك‌هاشون مخفيانه و دور از ديد ديگران باشه. متاسفانه با همه تغييراتي كه جامعه ما داشته, تقليد زياد به زندگي غربي و ادعاي روشنفكري و ... ولي اين حس مردسالاري هنوز در مردهاي ما وجود داره و گاهي براي اثبات مردانگي ! در مقابل اين كمك‌ها مقاومت مي‌كنند و شايد براي ثابت كردن اينكه زن ذليل نيستن!
ديشب با بهروز تصميم گرفيتم كمي پياده روي كنيم. ضمن پياده روي چون تند تند مي‌رفتيم چند بار بند كفشم باز شد و من مي‌بستم. بار آخر كه باز شد, بهروز خنديد گفت سربازي نرفتي كه بتوني بند كفشت رو ببندي بذار برات محكم كنم. بعد خم شد بند كفشم رو محكم بست(انصافن هم خوب و محكم بست كه ديگه تا خونه باز نشد:) چند متر اونطرف تر دوتا پسرجوون بودن كه داشتن نگامون مي‌كردن. وقتي نزديكشون رسيديم هر دو با هم گفتن: ”بيچاره ِ زن ذليل!“ من تعجب كردم كه چرا اينو گفتن. ولي بهروز خنديد و گفت حدس مي‌زدم اينو بگن چون با تعجب نگاه مي‌كردن. من كه عصباني شده بودم گفتم كمك كردن براي بستن بند كفش نشانه زن ذليليه؟! اين جوون‌ها با اين ظاهر و تيپي كه واسه خودشون درست كردن , در لباس پوشدن و مد رو دست غربي ها زدن ولي شعور و فرهنگشون ...!

***
اين هم چند تا لينك خوب


نشريه الكترونيكي روزگار.

يك فتو بلاگ, با عكس‌هاي بسيار زيبا.

بعد از وبلاگ صوتي نوبت به ويدئو بلاگ رسيده (فكر كنم كم كم شوبلاگ هم داشته باشيم:)

اين‌هم خبر ياهو در مورد پيكان.(ماشين ملي, كه انصافن بيشتر از دولت‌مردان ملي به ملت
خدمت كرد:)


اين هم يك رستوران ايراني در كاليفرنيا با انواع غذاهاي ايراني و فرنگي. البته منوي هوس انگيزش رو كه ديديد سري به قيمت‌هاش هم بزنيد:)
قابل توجه هموطنان داخلي كه اينقدر از گروني غذاها مي‌نالن:)
  


Friday, April 22, 2005

 


گيسو بنما اگر چه كفرآميز است
زلفي بشكن كه تيغ زلفت تيز است
باريك تر از موي, سخن مي‌گوييم
موي تو كنون يگانه دستاويز است

”سياوش كسرايي“
  


Wednesday, April 20, 2005

 

از عيد تا حالا چند تا فيلم قشنگ ديدم كه معرفي مي‌كنم.




زورباي يوناني(zorba the greek كه تقريبن بيست و هفت سال پيش ديده بودم. امسال نوارشو گير آوردم و ضبط كردم. با وجودي كه كيفيتش خيلي خوب نبود ولي فيلم عالي با موزيك متن بسيار قشنگ و بازي هنرمندانه و رقص قشنگ آنتوني كوئين خيلي چسبيد

فيلم زن زيبا(pretty woman با بازي جوليا رابرتز و ريچارد گر, يكي ديگه از فيلم‌هايي بود كه مدت‌ها بود مي‌خواستم ببينم و در تعطيلات عيد اونو ديدم. جوليا رابرتز و ريچارد گر از هنرپيشه هايي هستند كه از بازيشون خوشم مياد و فيلم‌هاشونو دوست دارم ببينم.



فيلم miss congeniality هم فيلم خيلي قشنگي بود. موضوع فيلم انتخاب ملكه زيبايي بود. ولي هر دختر بعد از انتخاب شدن كشته مي‌شد. پليس دختر جووني رو به اين مسابقه مي‌فرسته تا قاتل و علت قتل ها رو پيدا كنه و ...



فيلم مرد دويست ساله(Bicentennial Man) يك فيلم تخيلي ولي زيبا و رمانتيكه. من با وجوديكه خيلي به فيلم‌هاي تخيلي علاقه ندارم ولي اين فيلم اونقدر جذاب و قشنگ بود كه حسابي منو جذب كرد. موضوع فيلم رباتي كه به انسان تبديل ميشه. در زماني كه انسان‌ها بي احساس و ماشيني شدن مثل ربات , تبديل شدن يك ربات به انسان واقعن دلچسبه:) اين فيلم با بازي رابين ويليامز كه فيلم ديدني” خانم دات فاير” رو بازي كرده. حتمن اين فيلم رو ببينيد. (اين فيلم هم جديد نيست محصول سال 1995)

پ.ن: فيلم‌هايي كه از ويدئو كلوپ مي‌گيريم سانسور شده است و ما از سانسور زياد شاكي هستيم. جالبه عيد چند تا فيلم از جمله زن زيبا رو در ماهواره ديديم كه نياز به سانسور زياد داشت و ما خودسانسوري مي‌كرديم. يكبار يك فيلم كه ويدئويي اونو قبلن از كلوپ گرفته بوديم رو ماهواره پخش مي‌كرد وقتي من گفتم اينو كه ديديم كانال رو عوض كنيد. گفتن مي‌خواهيم بدون سانسور ببينيم ولي وقتي به صحنه اي مي‌رسيد كه نياز به سانسور داشت فوري كانال رو عوض مي‌كردن! بعد من گفتم پس بگيد مي‌خواهيم بدونيم چه صحنه هايي سانسور شده نه اينكه بدون سانسور ببينيم:)
  


Tuesday, April 19, 2005

 

ديروز دوستان فيليپيني ام خونه ما بودن. مثل هميشه از صحبت كردن با اونا لذت مي برم، چون خيلي ساده و بدون ريا هستن. ديروز آيدا( دوست فيليپيني ام) ضرب المثلي گفت كه به نظرم جالب اومد و شايد هيچوقت به اون توجه نكرده بودم.

Tell me who your friends are، and I will tell you who you are.
به من بگو دوستانت چه كساني هستند تا من به شما بگويم شما چه كسي هستيد!

آيدا يك خاطره از اوايل كه به ايران اومده بود و تازه فارسي ياد گرفته بود تعريف كرد. مي گفت: يكبار مادرشوهرم خونه ما بود . كاري انجام مي داد كه اشتباه بود من خواستم به اون بگم اينجوري درست نيست اشتباهه و درستش رو به اون بگم ولي چون خوب فارسي بلد نبودم گفتم:‹ تو غلط كردي نبايد اينجور مي كردي!› آيدا گفت: مادرشوهرم اول جا خورد ولي بعد فهميد منظورم رو خنديد و گفت اينجوري نبايد بگي . غلط كردي حرف خوبي نيست. اگر به كسي بگي ناراحت ميشه. آيدا الان كلاس نهضت سوادآموزي مي ره و خيلي پيشرفت خوبي داشته.
با خودم فكر كردم اونا با زبان و فرهنگ ما بيگانه هستن ولي خودشون رو وفق ميدن ولي خيلي از ما هنوز هم ياد نگرفتيم درست حرف بزنيم و با زبونمون و طرز حرف زدنمون باعث ناراحتي كسي نشيم!
  


Sunday, April 17, 2005

 

دنياي بچه ها دنياي عجيبيه. با همه سادگي ولي پيچيديگي هاي خاص خودشون رو دارند و چقدر دنياي اونا زيبا و شيرينه. دوتا دختر كوچولوي من, آيشين گلم (برادرزاده ام) و روناك عزيزم( خواهرزاده ام) رو با هم مقايسه مي‌كنم. چقدر اونا با هم فرق دارن ولي هردو شيرين و دوست داشتني. آيشين آروم و خيلي تميز و وسواسي. ولي روناك درست بر خلاف آيشين بسيار پر جنب و جوش و پر سر و صدا و بسيار كنجكاو. براي روناك تميزي معنا نداره به هر چيزي دست مي زنه و بهم مي ريزه. يك روز روي سفره, دستش رو توي كاسه ماست كرد. من فوري دستش رو گرفتم و داشتم به اون مي گفتم كار بدي كرده, دستش كثيف شده و همين طور كه مشغول توضيح دادن به اون بودم اون خيلي سريع اون يكي دستش رو كه آزاد بود توي كاسه ماست كرد و اينجوري به من نشون داد كه بي خيال نصيحت و راهنمايي من كار خودمو مي كنم:) شايد ما بزرگترها دوست داشته باشيم بچه هامون مثل آيشين آروم و تميز باشه, چون اين‌جور خودمون راحت تريم ولي آيا اين آروم بودن بعدها براي آيشين و امثال اون مشكل ساز نيست؟ بچه ها نبايد بچگي كنن؟ بريز و به پاش و شيطنت جزوي از زندگي اوناست و من فكر مي كنم اينجوري شخصيت اونا شكل مي گيره. ديروز خونه آيشين اينا بودم. با هم رفتيم قدم زديم و به پارك محله شون رفتيم. در واقع فضاي سبزي كه فقط تاب براي بازي بچه ها گذاشتن و چند تا سكو براي بالا و پايين رفتن بچه ها و بازي اونا. دختر بچه دو ساله اي اونجا بود كه خيلي ريزتر از سنش بود ولي خيلي تيز و فرز. به راحتي و بدون ترس از سكو بالا مي رفت. ولي آيشين از من خواست كمكش كنم. گفتم : خودت برو. گفت: نمي تونم. گفتم: ببين اون دختر كوچولو مي تونه تو بزرگتر از اوني، سعي كن . آيشين به آرامي بالا رفت. هر چند كند ولي رفت! هر بار كه بالا مي رفت دستاش رو كه خاكي بود تميز مي كرد ولي وقتي ديد اون دختر بچه بدون نگراني از كثيف شدن دست و لباسش بازي مي كنه اونم ديگه اهميتي نداد! بعد از من خواست بريم روي شن ها تا بازي كنه. بردمش. گفت: مي تونم بشينم زمين. گفتم : بشين. خيلي با احتياط نشست. از اينكه زمين نشسته بود احساس خوبي داشت اينو با لبخندش نشون مي داد. بعد گفت: مي تونم صندل هامو در بيارم پاربرهنه بشم؟! اول اجازه دادم. پابرهنه شد ولي بعد گفتم ممكنه سنگ‌ها پاتو اذيت كنه يا خورده شيشه لاي سنگ‌ها باشه (بس كه پارك هاي ما تميزه!) اونم قبول كرد ولي ديگه نگران اين نبود كه دست‌هاش يا لباس‌هاش كثيف مي‌شه. خيلي راحت بازي مي كرد. من فقط نگاش مي كردم و كنجكاوي اون برام جالب بود. به هر چيزي دست مي زد از اينكه من به اون نمي گفتم. دست نزن كثيفه،اين كارو نكن بده و ... خوشحال بود.( شايد من چون مادر اون نبودم اونو اونجور آزاد گذاشته بودم:) يكساعت تمام در پارك بازي كرد و هربار كه مي گفتم ديگه بسه بريم. با التماس مي گفت: نه، نه، بمونيم! اولين بار بود كه آيشين رو اونقدر پر تحرك و شاد مي ديدم.
اگر ما به جاي خريدن اين همه اسباب بازي هاي رنگارنگ و گرون قيمت كه فقط دكورهاي اتاق بچه ها رو پر مي كنه و بچه ها هيچ انگيزه اي براي بازي كردن با اونا ندارن(شايد ما براي ارضاي خودمون اون اسباب بازي ها رو تهيه مي كنيم!) با حوصله براي اونا وقت بذاريم, بيشتر به شخصيت و آينده اونا كمك نكرديم؟! اين گل هاي آپارتماني مون نياز به نور آفتاب و خاك دارن و يك فضاي باز براي رهايي از قفس!

پ.ن.: گاهي دلم مي خواد زمان رو متوقف كنم. چون فكر مي كنم بزودي آيشين و روناك عزيز هم بزرگ ميشن و فقط خاطره هاي شيرين از دنياي بچگي‌شون برامون مي مونه، مثل بهبود و بهدام. شايد اين خودخواهي باشه و يا ناشكري ولي واقعن دلتنگ بچگي اونا شد:)
  


Wednesday, April 13, 2005

 

زندگي يك صبح بهاري‌ست
اگر دوستي داشته باشي
كسي كه با او راه بروي
با او حرف بزني
به جانبش روي كني.
زندگي يك صبح بهاري‌ست
اگر دوستي داشته باشي
تا كمي آفتاب را با او قسمت كني,
كه ترا ياري دهد.
پس حالا و هميشه
ترا ياري هست.

”آلن دوان“
  


Tuesday, April 12, 2005

 

امروزه بيشتر جوونها طرفدار موزيك تكنو هستند . هرجا مي‌ريم فقط اين موزيك به گوش مي‌رسه. توي خونه ما كه اونقدر تكنو با صداي بلند پخش مي‌شه, فقط مونده حرف زدنمون هم به سبك تكنو بشه! مدتيه بچه ها فقط سي دي هاي دي جي علي‌گيتور(Dj.Aligator) روگوش ميدن. حالا توي خونه مي‌شه تحمل كرد ولي توي ماشين, واييي!
اينم ويدئو دي جي, دوست داشتيد ببينيد و اگر با صداي بلند گوش كرديد بفهميد من چي مي‌كشم از دست اينا توي خونه و ماشين:)
×××

بدترين روزگار اين است که همه به‌تو زور بگويند و تو کسی را نيابی که به او زور بگويی
.
دل، به‌اين کوچکی؛ غمهای به‌آن بزرگی!

مطلب قشنگ وارونگي را در سينه مارچ بخونيد.
×××
وبلاگ انتخاب زنان, يك وبلاگ گروهيه كه مطالب خوبي در اون نوشته شده. مطلب نداي عزيز را در اين وبلاگ بخونيد.
×××
سايت سهراب دات ارگ هم افتتاح شد. به دوست خوبم آقا سهراب تبريك ميگم و براشون آرزوي موفقيت دارم.
  


Thursday, April 07, 2005

 

بازيگران تئاتر بجنوردي نمايش گل شرواني (گل شهربانو)؛ اين تئاتر به كارگرداني ”آقاي جمشيد داورپناه“ در جشنواره سال 81 مقام اول را بدست آورد. در اين نمايش قسمت هايي از رقص بجنوردي هم اجرا شده. )


رقص بجنوردي يكي از زيباترين رقص‌هاي محلي كشورمان است. (در بازي‌هاي آسيايي تهران, اين رقص بين رقص‌هاي محلي اول شد) حركات موزون رقص بجنوردي همراه آهنگ بجنوردي كه بصورت اصيل با دو ساز ” قشمه“ و ال دفه (دف) نواخته ميشه و رقصنده ها با لباس‌هاي محلي تركيب زيبايي رو تشكيل ميده. در مورد رقص بجنوردي توضيحاتي در شيندخت و بجنورد نوشتم, حتمن بخونيد.

پ.ن. من و بهروز هر وقت آهنگ بجنوردي رو گوش مي‌ديم نمي‌تونيم مقاومت كنيم و بي اختيار شروع به رقص مي‌كنيم:) خوشبختانه بهبود و بهداد هم با وجودي كه متولد بجنورد نيستند و دور از بجنورد بزرگ شدن علاقه زياد به اين رقص دارن وقتي اونا در مجالس در اين رقص شريك ميشن هر چند ناشيانه, من افتخار مي‌كنم.
  


Sunday, April 03, 2005

 

تعطيلات عيد هم تموم شد . تعطيلات خوب و بابركتي بود هر چند خيلي زود گذشت.
با هواي گرم و آقتابي به استقبال بهار و تحويل سال نو رفتيم. چند روز اول هوا خيلي عالي بود ولي اولين جمعه سال هشتادوچهار بارش برف به جاي بهار ,زمستان رو برامون آورد. ما هم از فرصت استفاده كرديم و به ”گردنه اسدلي“ رفيتم و حسابي برف بازي و تيوب سواري كرديم. اربعين هم جبران نبودنمون در دهه اول محرم رو كرد و با خوردن حليم تلافي اون كمبود رو كرديم. حالا متوجه شديد چرا گفتم با بركت؟! چون تعطيلات عيدمون هم بهاري بود و هم زمستاني و هم حليم خوران داشتيم. جاي دوستان همشهري ام كه دور از وطن هستن و سالها دور از بجنورد, رو حسابي خالي كردم.
حالا با كلي انرژي مثبت و شارژ به خونه برگشتم و چقدر حالا خونه مي‌چسبه:) مي‌دونيد هر جاي دنيا كه باشيد, هر چقدر كه خوش بگذره ولي حس مي‌كنيد خونه كوچك خودتون امن ترين جاي دنياست؛ اينطور فكر نمي‌كنيد؟!






اين هم عكسي از سفره هفت سين امسال. چيدن سفره هفت سين و دعاي تحويل سال هميشه به عهده منه و من با لذت خاصي اين كار رو مي‌كنم . شايد بخاطر همين‌هاست كه اينقدر عيد رو دوست دارم و برام مهمه. هر چند هر سال عيد هاي ما كمرنگ تر از سال قبل ميشه بخصوص براي جوون ها و نسل هاي امروزي كه خيلي بي انگيزه و بي علاقه به عيد و سنت هاي اون هستن.

پ.ن. اين سفره هفت سين با وجود روناك كوچولوي ما(خواهرزاده‌ام) كه مثل موش سرك كشيده كامل ترين و زيباترين سفره هفت سيني شده كه تا به حال من چيدم:)
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

تغییر ادرس
خانه جدید
تولد امام رضا
سانسور یا سکوت؟!
مراکز خرید مدینه
بدون شرح!
سکوت ، گاه هزاران معنی دارد که از گفتن بر نمی آید....
ته چین
دروغ خوشایند!
اصلاح یک شعر

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری