Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Thursday, November 03, 2005

 

چرا عید نشد؟!

 

در عصر تکنولوژی و با وجود داشتن این همه امکانات , مشکل داشتن برای تشخیص ماه نوبره! من نمی دونم چجوریه اون سال ها که هیچ امکاناتی نداشتیم اینقدر برای تشخیص اول و آخر ماه رمضان مشکل نداشتیم ولی این جناب ها اومدن حتا ماه رو هم دچار مشکل کردن! (فکر کنم ماه هم سردرگم شده, مثل ما!)
دیشب تا دیروقت منتظر اعلام عید بودم ولی هیچ خبری نشد و دست از پا درازتر آخر شب, سحری مو درست کردم. (من وقتی خودم رو برای کاری و یا چیزی آماده می کنم و بهم می خوره خیلی دلخور میشم مثل امروز:)

***
این خبر رو الان ساعت سه و نیم بعدازظهر خوندم.
¤ آیت الله صانعی پنج شنبه را عید اعلام کرد
(لینک از لینکدونی هنوز)

وقتی دین از سیاست جدا نباشه, شلم شوربایی میشه مثل این!!
بدبختی اینجاست که اینا فقط در سیاست با هم اختلاف ندارن در شرع هم نمی تونن با هم کنار بیان و این وسط همه کاسه و کوزه ها سر ...!!



فلسفه های روزه گرفتن زیاده, یکی از اونا اینه که گرسنگی بکشیم تا گرسنگان رو درک کنیم. ما بیست و چهارساعت گرسنگی می کشیم بعد از اون می دونیم سفره پر و رنگین منتظرمونه ولی گرسنه ها چی...؟
در این یک ماه خیلی کم تونستم کتاب بخونم چون با شکم گرسنه اصلن نمی تونستم تمرکز بکنم, اون موقع فکر می کردم بچه هایی که بدون صبحونه و غذای درست و حسابی مدرسه میرن چی می کشن؟!
همه ما, چه روزه بگیریم و گرسنگی بکشیم و چه کسانی که روزه نمی گیرن اینو می دونیم و می تونیم حس کنیم اون بچه ها چی می کشن ولی فقط در حد شعار دادن اونا رو درک می کنیم!
از بچه های خیابانی حرف می زنیم و برای دفاع از حق و حقوق آنها می نویسیم و می نویسیم... از بچه هایی که توسط بزرگترهاشون استثمار می شن و بجای رفتن به مدرسه و یا بازی در پارک ها, در خیابون ها با اصرار و سماجت خاص خودشون آدامس و دعا و ... می فروشن, می نویسیم و برای دفاع از آنها گلو پاره می کنیم!
همه ما خوب بلدیم حرف بزنیم و شعار بدیدم ولی چقدر به فکر کمک کردن به همین بچه ها بودیم؟ کمک واقعی, نه شعار! چجوری باید به اونا کمک کرد؟!
هیچوقت به مناطق جنوبی شهرتون رفتید؟ کوچه های تنگ با خونه های دخمه ای (در کوچه های قدیمی سمنان , خونه های کلنگی در دالان های تاریک و دراز وجود داره که در هر خونه چندین خانوار زندگی می کنن در یکی از همین دالان های تنگ و تاریک شاهد بازی هفت- هشت تا بچه در سنین سه تا هفت سال بودم) وقتی اونجا برید و بچه ها رو که دورتون جمع میشن تا چیزی از شما بگیرن و بعد با خوشحالی ازتون دور میشن, ببینید می فهمید گرسنگی یعنی چی؟!یک وعده غذای درست و حسابی خوردن برای اونا مثل رویاست!
ای کاش ما به جای حرف زدن عمل می کردیم . به جای شعار دادن در مورد بچه های خیابانی نانی به آنها می دادیم. چون حرف ها همیشه راحت تر و زیباتره!

***
بخش جدیدی از کتاب یازده دقیقه پائولو کوئیلو به همت روحان عزیز ترجمه شد.
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

او یک فرشته بود!
حاج قربان سلیمانی
بر چشم خوب رحمت
بچه ها وقتی بزرگ میشن:)
مسابقه
آشپزی
بدون عنوان
دعا
خانم و آقای اسمیت
سوتفاهم

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری