وقتی دختر بچه کوچکی بودم, اصول تربیتی سختی رو باید می گذروندم. مادرم در تربیت بچه هاش بسیار دقیق و حساس بود, بخصوص من که بچه اول بودم و دختر! همیشه می گفت: یک دختر خوب بلند نمی خنده- بلند صحبت نمی کنه- پاشو جلوی بزرگترها دراز نمی کنه و .... از همه اینا مهم تر یک دختر خوب هر حرفی رو هرجا نمی زنه! باید با سن کمم تشخیص می دادم چه حرفی مناسب چه جاییه و چه حرفی خوبه یا بد؟! برای همین همیشه نگران بودم و حرفی که می زدم به مامان نگاه می کردم ببینم اخماش تو هم نرفته...! بهترین راه برای اینکه سردرگم نشم این بود که سکوت کنم و از همون سن پایین خودسانسوری رو یاد گرفتم! در سنین نوجوانی کنجکاوی ها و شیطنت هام بیشتر بود و خیلی چیزا دوست داشتم بدونم و حرف بزنم و ابراز عقیده کنم ولی با سقلمه های مامان و چشم غره هاش متوجه می شدم که هنوز هم باید حرف هام رو سانسور کنم در سنین جوانی کم کم یاد گرفتم باید مواظب حرف زدن هام باشم و نمی تونم حرف دلم رو هر جایی بزنم! و سانسور همچنان ادامه داشت بعد ها برای اینکه خانواده و دوستانم نرنجند مواظب حرف زدنم بودم! بعد یاد گرفتم برای اینکه برچسب سیاسی بودن بر پیشانیم نخوره حرف سیاسی نزنم و از سیاست دوری کنم. همینطور ترس از بی پروایی و بی حیایی خیلی حرف ها و سوال ها توی دلم موند. و الان می بینم با وجودی که کلی حرف برای گفتن دارم ولی همه حرف ها طبق اصولی که در این چند ساله یاد گرفتم باید سانسور شوند؛ پس بهتره سکوت کنم !
چند تا عکس باقی مانده از سفر حج رو در فوتوبلاگ گذاشتم, این بهونه ای شد تا در مورد مراکز خرید مدینه هم بنویسم.
ظرفی تزیینی در لابی هتل اوبروی
یکی از مراکز خرید در مدینه پاساژیه که در طبقه دوم اون فروشگاه های بسیار خوبی از قبیل « نِکست Next» و «مادِرکِیر Mothercare» قرار داره . طبقه سوم این پاساژ هم هتل بسیار شیکی است به اسم هتل «اوبروی Oberoi»
نمایی از سقف لابی هتل اوبروی
«طیبان» یکی دیگر از مراکز خرید مدینه است. در این مرکز تجاری هم, فروشگاه های خوبی پیدا میشه. موقع گرفتن عکس یکی از« شرطه» ها به من تذکر داد که نمی تونم از مردم عکس بگیرم و فقط می تونم از سقف و ... عکس بگیرم. منم برای اینکه کمی از فضای اون محیط توی عکسم بیفته از« شرطه» عکس گرفتم ,گفتم یادگاری!
در طبقه پایین مرکز تجاری طیبان, بستنی «بسکین رابینز» قرار داشت . یک دونه بستنی قیفی قیمتش 10 ریال بود (2500 تومن) خانم و آقایی شیرازی اونجا بودن وبه قیمت ها نگاه می کردن. آقا با لهجه شیرازی گفت: بهترین بستنی پشت زندون کریم خان می گیریم دونه ای 100 تومن حالا اینجا باید 2500 تومن به عربا پول بدیم؟!
بستنی « بسکین رابینز میدون محسنی» رو خوردم, لیوانی بزرگ 2000 تومن. واقعن خوشمزه است ( نتونستم در گرمای مدینه از خیر بستنی بسکین رابینز بگذرم:)
پ.ن: به من گفته بودن موقع خرید حتمن چونه بزنید تا کلاه سرتون نره. منم حسابی چونه می زدم و کلی تخفیف می گرفتم , همه فروشنده ها به من می گفتن: اصفهانی هستی؟!!
دو سال قبل طرز تهیه ته چین مرغ رو در شیندخت گذاشتم که متاسفانه بخاطر پاک شدن قسمت هایی از آرشیوم این پست هم پاک شده. در اونجا طرز درست کردن ته دیگ ِته چین رو گفته بودم که ماست و تخم مرغ و زعفران رو هم می زنیم و در ته قابلمه می ریزم . دوست عزیزی اینکار رو در پلوپز انجام داده بود و معتقد بود خوشمزه شده!
حُسن آقای عزیز طرز تهیه ته چین رو کامل توضیح داده اند. البته من موقع درست کردن ته چین فقط برای ته دیگ از ماست و تخم مرغ و زعفران استفاده می کنم. عکس «زرشک پلو» ناهار امروز رو برای شما میذارم . با دستور ته چین حُسن آقا در وبلاگ چنچنه:)
به ته دیگ های دور دیس توجه کنید . واقعن خوشمزه اس:)
پ.ن: در مجالس مهمونی بجنوردی ها , ته دیگ ها رو با این روش درست می کنند. (یعنی ماست و تخم مرغ و زعفران) امتحان کنید خیلی خوشمزه میشه.
دوهفته قبل وقتی کانتر وبلاگم رو دیدم تعجب کردم , چون روزی بیست- سی نفر از سرچ « خواهر بهروز» وارد شیندخت می شدند. (من مطلبی راجع به فوت خواهرِِ همسرم, بهروز نوشته بودم) برام معمایی شده بود که چرا هر روز این تعداد دنبال خواهر بهروز هستن؟!! جریان هنرپیشه ای که فیلمش رو تکثیر کرده بودن رو شنیده بودم ولی نه برام مهم بود اسم اون هنرپیشه رو بدونم و نه راجع به اون بخونم. تا اینکه بطور اتفاقی در یکی از وبلاگ ها خوندم که اونجا هم از سرچ دنبال خواهر بهروز سریال نرگس هستند و ... ادامه ماجرا. تازه دوزاریم افتاد این همه سرچ واسه چیه؟!! شکر خدا انگار تب کنجکاوی کسانی که سرچ می کردن فروکش کرده! دوروزه که دیگه کسی با سرچ «خواهر بهرو» وارد شیندخت نمیشه!
چند وقت قبل بخشی از شعر زیبای « یاد اولسن» از آقای سراج اکبری را همراه با صدای ایشان در شیندخت و بجنورد گذاشتم. کسانی این شعر را از روی صدا گوش کردند و متن کامل آن را در سایتشون گذاشتند. آقای سراج اکبری در تماسی که با من گرفتند, گفتند این شعر را بطور اشتباه در سایت هایی نوشتند و از من خواستند متن صحیح و کامل شعر را در شیندخت بگذارم تا این دوستان شعر را اصلاح کنند. با تشکر از آقای سراج اکبری که متن کامل شعر « یاداولسن» را همراه با ترجمه فارسی برایم فرستادند, این شعر زیبا را در شیندخت و شعر ترکی گذاشتم تا دوستان این شعر را بطور کامل بخوانند و کسانی که در سایتشون کذاشتند از متن صحیح و کامل استفاده کنند.
خانمی که برای تمیز کردن و ماساژ صورت پیشش میرم علاوه بر اینکه شخصیت مثبتی داره و همیشه روی من تاثیر خوبی میذاره زن بسیار زحمت کش و فعالیه و تلاشی که او برای زندگیش می کنه برام قابل تحسینه. همسر این خانم آرشیتکته ولی بدلیل ضعیف بودن زیاد چشمهاش ( عمل هم شده) کمتر سفارش قبول می کنه و کار زیادی انجام نمیده و این خانم بیشتر از همسرش فعالیت می کنه. او مدت 15 ساله در سمنان کار پوست و زیبایی انجام میده تا سال قبل هفته ای دو روز هم تهران کار می کرد علاوه بر این بار مسئولیت خونه هم بر دوش خودشه. دیروز برام می گفت سرما خوردم و حالم هیچ خوب نیست ولی چون از قبل نوبت داده بودم کنسل نکردم. قبل از ساعت 8 رفتم خرید کردم -غذا رو آماده کردم - تا بیام به مشتری ها برسم. همسرم خونه است ولی هیچ کمکی نمی کنه! او می گفت همسرم مرد خوبیه ولی ایرادهاش و کارهایی که می کنه مثل قطره قطره چکیدن شیر آبه که روی اعصاب اثر می ذاره! می گفت ما زن ها خودمون مقصر هستیم چون مسئولیت های زندگی رو که بیش از توانمونه قبول می کنیم مردها هم عادت می کنند و وقتی به سن میانسالی می رسیم انرژی مون تموم میشه و خیلی سخته این عادت ها رو از سر مردها انداختن! این خانم که اولین بار بود این جور درددل می کرد,گفت: حالا وقتی به همسرم اعتراض می کنم , میگه: خانم های مشتری ات حتمن به تو یاد میدن و تو تغییر کردی!! همسرم نمی دونه همه این ها در وجود من بوده وقتی جوون بودم تحمل و گذشت می کردم ولی الان برام سخته از حقم بگذرم چون خودم توانم کم شده! وقتی او صحبت می کرد با خودم فکر می کردم چقدر دردها و مشکلات ما زن ها مثل همدیگه است و چقدر همه مرد ها شبیه هم هستن!
بیش از 100 صد سال قبل که الکساندر سوم امپراطور روسیه بر ارتباط راه آهن داخلی به سیبری تاکید کرد, این شهر با داشتن منابع طبیعی فراوان بخصوص طلا با شروع ساختمان راه آهن سیبری در سال 1893و جذب صنایع سنگین توانست سریعا خود را به مرکز صنعتی سیبری تبدیل و همزمان با ایجاد امکانات رفاهی از قبیل رستوران ها وهتل ها وجاذبه های توریستی به یک شهر توریستی تبدیل گردید. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال 1989 حدود 1437000 می باشد.
کتاب «زندگی نو» از « اورهان پاموک» نویسنده ترک که برنده جایزه نوبل ادبیات 2006 است را خوندم. خیلی از خوندنش لذت بردم, حتمن بخونید. من این کتاب رو به توصیه آقای نگاهی که در وبلاگشون معرفی کرده بودن, خوندم . قسمت هایی از این کتاب رو انتخاب کردم که اینجا می گذارم.
اورهان پاموک/ زندگی نو
زمان چیست؟ تصادف! زندگی چیست؟ زمان! تصادف چیست؟ زندگی, زندگی نو!
*** دیگران وقتی به طبیعت نگاه می کنند مرزها, نقص ها و ترس های خودشان را می بینند. بعد , از ضعف خودشان می ترسند و به این می گویند بی مرزی و بزرگی طبیعت. اما من در طبیعت بیانیه ای قوی, نوشته ای غنی می بینم که اراده ام را که باید سر پا نگهش دارم, به یاد می آورد, آن نوشته را مصممانه, بی رحمانه, شجاعانه می خوانم. مردان بزرگ, مثل درختان بزرگ, مثل کشورهای بزرگ, آن هایی اند که توانسته اند درونشان نیرویی چنان قوی جمع کنند که هر آن ممکن است منفجر شود. وقتش که برسد, فرصتش که فراهم شود, زمان شکل گیری تاریخ نو که برسد, این نیروی بزرگ, همراه با مردی بزرگ که به حرکتش در آورده, بی رحمانه تصمیمش را می گیرد, به جنبش در می آید. آن وقت قضا و قدر هم با همان بی رحمی اش به حرکت در می آید.
*** اشیا حافظه دارند؛ آن هاهم مثل ما اتفاقات و خاطره ها را ثبت می کنند, اما بیش ترمان حتی متوجه نمی شویم. اشیا از همدیگر پرس و جو می کنند, با هم به توافق می رسند, نجوا می کنند و بین خودشان آهنگی پنهان می سازند, این موسیقی را که بهش می گوییم دنیا.
*** ما شطرنج را به غرب یاد داده ایم؛ چیزی دنیوی,شبیه میدان جنگ, میان ارتش سفید و سیاه, در حکم جنگی روحی بین نیکی و بدی درونیمان, آن ها چه کرد ه اند؟ وزیرمان را ملکه, فیلمان را اسقف کرده اند؛ مهم نیست. اما شطرنج را مثل پیروزی منطق خودشان و منطق حاکم بر دنیا به ما پس داده اند. امروز سعی می کنیم با منطق آن ها حسیات خودمان را بفهمیم و گمان می کنیم که این یعنی متمدن شدن.
*** زندگی همین است دیگر: تصادف هست, قسمت هست؛ عشق هست, تنهایی هست, شادی هست؛ غم هست, یک نور, یک مرگ, اما خوشبختی ای نامحسوس هم هست؛ نباید این ها را فراموش کرد.
*** پ.ن: کتاب دیگه ای که تازگی خوندم, کتاب «دختری با گوشواره مروارید» نوشته خانم « تریسی شوالیه» و ترجمه خانم« گلی امامی» رمان واقعن قشنگی بود. فیلم اون رو هم بتازگی شبکه 4 پخش کرد هر چند به زیبایی کتاب نبود (بخصوص با سانسورهایی که میشه!) ولی برای حس کردن داستان ِکتاب بد نبود. در مورد این فیلم توضیحاتی اینجا نوشته شده بخونید.
امروز روز توست فرشته کوچک ما دلتنگ خنده هات هستم. امسال نتونستم مثل هرسال در جشن تولدت شرکت کنم و در غربت با یاد خنده های شیرینت و شیرین زبونی هات تولدت رو جشن می گیرم.
ایمیلی از یک دوست در مورد پست قبلی (معلولیت چیست) بدستم رسیده که این دوست خواستن به عنوان یک ناشناس ایمیلشون رو در شیندخت بگذارم. با تشکر از این دوست عزیز
این مطلب شما من رو به فکرانداخت و به یاد گذشته. تعریف معلولیت در جامعه ما به نادرست بکار میره وبه غلط مورد استفاده قرار می گیره . ایمیل این دوست عزیز من رو واداشت تا این ها را بنویسم و بگم دوست عزیز شما که فکر سلیم دارید سالمترین فرد جامعه هستید. شما علاوه بر کارائی الگو وراهنما همه هستید.
پدرمن, مَرد قوی هیکلی بود و از نظر شکل ظاهری سالمتر از هر فردی بود. ولی روزی نبود که با کمربند به عناوین مختلف به جون من که بچه کوچکی بودم نیفته بچه ای که نه توان تحمل شلاقهارو داشت, نه توان فرار و نه توان دوست نداشتن!اثرات این برخوردها هم اکنون که خودم تشکیل خانواده دادم و فرزند دارم بی تاثیر نیست . زجری که برای فراموشی وتکرارنکردن اعمال پدرم کشیدم بمراتب بدتر از خود کتک های پدرم بود از او ایراد نمی گیرم چون سیستم فرهنگی که بر جامعه حاکم بود اینطور اقتضا می کرد. تامین اجتماعی هم نبود اگر تامین اجتماعی بود و حمایت از کودکان, من از 15 سالگی خانواده را ترک می کردم و می رفتم. آموزش نبود واین کل سیستم معلول بود وهست نه من و شما.
پس شما برخورد افراد محدود جامعه را به دل نگیرید چون ناشی از عدم امکانات فوق و آموزش اجتماعی است برای درست کردنش هم عمر نوح می خواهد. برای شما و همه دوستان معلول آرزوی موفقیت دارم.
در اصطلاح عامیانه کسانی که نقص عضو داشته باشند معلول به حساب می آوریم . ولی اگر دقیق تر به این موضوع بپردازیم معلولیت انواع مختلف دارد. معلولیت های روانی ( اسکیزوفرنیا- اختلالات اضطراب- ترس از مکانهای شلوغ و ...) معلولیت های ذهنی معلولیت های حسی ( ناشنوایی- نابینایی- آب سیاه- آب مروارید و ...) معلولیت های جسمی و عصبی ( صرع- قطع عضو و ...) معلولیت های یادگیری
در سنین کهولت همه دچار نوعی معلولیت می شوند! معلولیت نمی تواند نقص باشد و باز دارنده . افراد دارای معلولیت حق بودن و زندگی کردن دارند مانند تمام انسان های دیگر. جامعه نمی تواند این حق را از آنها بخاطر ناتوانی هایشان سلب کند. و ما وظیفه داریم بجای اینکه با دید ترحم به معلولین نگاه کنیم آنها را بعنوان عضوی از جامعه در کنار خود بپذیریم و به حق و حقوق آنها احترام بگذاریم.
معلولینی در جامعه ما وجود دارند که با تلاش خود بسیار موفق تر از من و شما هستند که سلامت جسمی داریم.
دوست عزیزی لطف کرده و ایمیلی برای من فرستاده که با اجازه ایشان ایمیل این دوست خوبم را اینجا می گذارم تا همه شما با ایشان آشنا شوید. معصومه عزیز از وبلاگ فریاد بی صدا
با عرض سلام خدمت دوست خوبم شراره من در سن چهار سالگی بر اثر یک تب شدید که منجر به تشنج شد دچار یک بیماری بنام کره آتتوز (عدم تعادل در اندامها و لرزش) شدم و دوران دبستان من در یکی از مدارس عادی ثبت نام کردم متاسفانه مرا نپذیرفتند و من مجبور شدم به مدارس استثنایی بروم ولی خیلی ناراحت بودم و بعد از یک هفته از رفتن به آنجا ابراز ناراحتی کردم با تلاش خانواده، اصرار خودم بلاخره با رفتن من در مدارس عادی موافقت شد ولی از من و خانواده ام تعهد گرفته شد که هیچ مسئولیتی در قبال ناتوانی من ندارند و من باید همگام با افراد سالم و عادی پیش بروم از آنجایی که من به درس بسیار علاقمند بودم پذیرفتم و دوران دبستان خیلی خیلی سخت گذشت و همین طور راهنمایی و دبیرستان ولی دوره دبیرستان راحتر بودم چون توانسته بودم نگاه و باور دیگران را نسبت به تواناییهایم تغییر دهم. سال اول من با کوشش و علاقه فراوان در کنکور روانشناسی شاخه بالینی در تهران پذیرفته شدم خیلی خوشحال شدم و برای ثبت نام مراجعه کردم و آنها از من خواستند برای رعایت حالم یک گواهی از پزشک معالج خودم ببرم ولی متاسفانه پزشکم در خارج از کشور بود و من مجبور شدم به یک پزشکی که شناخت سطحی از من داشت مراجعه کنم و متاسفانه به خانواده ام گفت این رشته برای ایشان اصلا خوب نیست و من را از رفتن به دانشگاه و رشته مورد علاقه ام بازداشتند . من ماهها در حالت ناباوری و دپرس به سر بردم و عاقبت چاره ای جز تسلیم ندیدم و تصمیم گرفتم نرم افزارهای مورد علاقه ام را یاد بگیرم و با علاقه شروع به خریدن کتابهای آموزشی کردم و بعد از مدتی متوجه شدم دارای کار اموز هستم و از آن به بعد با اینکه نگاه جامعه نسبت به توانایی های من و امثال من خیلی بد و غیر منصانه بود ولی در چندین شرکت به عنوان کار آموز وارد شدم و سعی بسیار سعی کردم توانمندیهایم را نشان دهم. خیلی سخت بود و تجربیات زیادی کسب کردم و قضاوتهای خیلی بدی را دیدم ولی تسلیم نشدم و بعد از سالها اکنون در یک روزنامه صفحه آرایی می کنم و در یک آتلیه میکس و مونتاژ مشغول به کار هستم . من مدت دو سال پیش اتفاقی با عده ای از دوستان و همنوعان عزیزم آشنا شدم و یک گروه بنام باور را تشکیل دادیم و اهداف این گروه توانمند سازی ، حقوق شهروندی، و فرهنگ سازی هست . ما تلاش می کنیم نگرش مردم و مسئولین را نسبت به خودمان تغییر دهیم و فرهنگ ترحم را به حمایت و تشویق تبدیل کنیم. به نظر من معني معلوليت هنوز بين اكثر مردم نهادينه نشده آنها ازمعلوليتی صحبت میکنيد كه مساوي ست با محدوديت يا محروميت، ولي معلوليت فقط يک محدوديت جسمی است. اين محدوديت جسمی هرگز محروميت و ناتوانی نيست. حدود یک سال چند ماه پیش نمایندگان برای ما هم قانون تصویب کردند قانون حمایت از حقوق معلولین ولی متاسفانه هنوز منتظر اجرای آن هستیم. به قول شاعر كاشاني وقتي اين را مي گفت ، مي دانست كه هر زخمي يك روز خوب مي شود و ما زير و بم هاي زندگي را از ياد مي بريم. «گاه زخمي كه به پا داشته ام زير و بم هاي زمين را به من آموخته است.» جز آنها كه درد را هر روز از نو مي آموزند و فراموش نمي كنند اما ساده فراموش مي شوند. ولی باید به یاد داشت که هيچ تضميني براي هيچ كس وجود ندارد شايد چند ثانيه ديگر شما هم بر اثر اتفاقي دچار وضعيتي مشابه من يا بد تر از من شويد خيلي خواسته ناچيزي است يك روز خودتان را جاي يك معلول بگذاريد ببينيد مشكلات يك معلول چيست و چه خواسته ها و نيازهايي دارد و اگر اين ديد را نسبت به شما داشته باشند چه حسي دارید؟؟ در پيچ جاده هاي بي برگشت كمين كرده است ، در پس حوادثي كه منتظرشان نيستيم. چه كسي مي تواند از سلامتش تا فردا مطمئن باشد؟» ممنون هستم شراره عزیزم که این فرصت را به من دادی و برای شما دوست عزیز آرزوی موفقیت و سلامتی دارم. با احترام فراوان ارادتمند شما معصومه
صبح با تکان های تند بهداد چشامو باز کردم. در حالی که تند تند تکانم می داد, می گفت: داشتی چی خواب می دیدی که اینطور می خندیدی؟! من که خوشی خواب از سرم پریده بود با دلخوری گفتم این جوری بیدار می کنن؟!
بعد که فکر می کردم به خودم گفتم: آیا خوشی های زندگی هم اینقدر ناپایداره؟ مانند خوشی رویای شیرین خواب صبح, کوتاه- که با تلنگری تمام میشه!
پر حرفی های زنانه همراه با خنده های پر سر و صدا. درد دل کردن ها همراه با حلقه زدن اشک در چشم. خوردن آجیل و شیرینی و لعنت فرستادن به خودمون که رژیم می شکنیم! قدم زدن در هوای پاییزی و پشت ویترین ها به تماشا وایستادن و یا سرک کشیدن به هر فروشگاه. همه و همه در کنار یک دوست خوب می تونه لذت بخش باشه و آدم رو سرحال بیاره.
تو که هیچوقت اینجا رو نمی خونی که برات بنویسم, هر بار که میام پیشت کلی انرژی می گیرم و البته چقدر هم لات میشم!:) ولی اینو می نویسم که خودم یادم بمونه تو همیشه چقدر به من محبت داری و دوستی با تو برام باارزشه.
خانه دوست کجاست؟ همانجاست که: مهربونی هاش گرما بخش خونه بزرگش - بوی عطر گل های یاس وحشی حیاطش, بوی خوش دوستی- همراهی و همفکری هاش ,آرامش دهنده. خانه ات پایدار باشه همیشه.