Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Thursday, December 29, 2005

 

جان شیفته

 

با وجودی که کتاب های نخونده زیادی دارم ولی گاهی دوست دارم کتاب هایی که قبلن خوندم و دوستشون دارم رو دوباره بخونم. مثل مرور خاطرات برام میمونه. هربار هم با دقت بیشتر و دید جدیدتری می خونم.
کتاب «جان شیفته» اثر«رومن رولان» رو دوباره شروع کردم و میخونم. این کتاب رو همیشه دوست دارم مزه مزه کنم و آروم بخونم . با وجودی که سرعت کتابخونیم هم مثل رانندگیم بالاست! ولی این کتاب رو مثل خوراکی باارزشی که به کودکی میدن و او از ترس تموم شدن آروم آروم می خوره, منم با ولع ولی آروم می خونمش.
«جان شیفته/ رومن رولان» واقعن شاهکاره.

متن زیر رو از این کتاب انتخاب کردم



حرف بر سر حقی است که هر روح زنده بدان مکلف است: حق دگرگونی.

حتی اگر من, چنان که دلم می خواهد به یک عشق وفادار بمانم, روح من حق دگرگون شدن دارد. بله, من خوب می دانم که این کلمه « دگرگون شدن» مایه ی وحشتتان می شود... خود مرا هم نگران می کند ... این ساعتی که می گذرد, وقتی که ببینم زیباست, دلم می خواهد که دیگر از آن دور نشوم... انسان از این که نمی تواند برای همیشه ثابت بماند آه سر می دهد!...

انسان در یک جا نمی ماند. زندگی می کند, می رود, به پیش رانده می شود, باید, باید پیش رفت! این زیانی به عشق نمی رساند. عشق را انسان با خود می برد. ولی عشق هم نباید بخواهد که ما را واپس نگه دارد, ما را در لذت ساکن یک اندیشه ی یگانه با خود زندانی کند. یک عشق زیبا می تواند سراسر یک عمر دوام بیاورد؛ اما آن را به تمامی پر نمی کند. فکر کنید که من, با انکه دوستتان دارم, شاید روزی در دایره ی فعالیت شما و اندیشه ی شما احساس تنگی بکنم, من هرگز به فکر آن نخواهم افتاد که ارزش انتخابتان را درباره ی خودتان نفی کنم ولی آیا انصاف است که انتخاب شما بر من تحمیل شود؟ به نظرتان آیا عادلانه نمی آید که برایم این آزادی را قایل باشید که هرگاه ببینم به قدر کافی هوا ندارم, پنجره را و حتی کمی در را باز کنم؟ قلمرو کوچکی برای فعالیت داشته باشم, مصالح فکری, دوستی های خاص خودم داشته باشم, در یک نقطه کره خاکی, در یک دایره ی افق زندانی نمانم, سعی کنم افق خودم را گسترش بدهم, هوای دیگری نفس بکشم, مهاجرت کنم ... می گویم اگر لازم افتاد... هنوز من نمی دانم, ولی در هر حال به این نیاز دارم که احساس کنم آزادم چنین کاری بکنم, آزادم که بخواهم, ازادم که نفس بکشم, آزاد... آزادم که آزاد باشم... حتی اگر نمی بایست آزادی خودم را به کار برم.

شما شاید این نیاز را بی معنی و بچگانه بیابید ولی چنین نیست, مطمئن باشید, این عمیق ترین چیز در وجود من است, نفسی است که بدان زنده ام. اگر آن را از من بگیرند, خواهم مرد... من, به خاطر عشق, همه کار می کنم, ولی اجبار مرا می کشد و همان اندیشه اجبار می تواند مرا به سرکشی وادارد...
پیوند دو تن نباید به زنجیر کشیدن دو جانبه باشد. باید یک شکفتگی دو گانه باشد. من می خواهم که هر کدام, به جای آنکه بر رشد آزادانه ی دیگری حسد برند, با شادی بدان کمک کنند
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent


نشخوار خاطرات
زندگی همان روزهاییست که زود گذشتنش را آرزو می کردی!
متاسفانه مشکل من با سرعت اینترنت حل نشده. فقط صبح...
شب یلدا خوش گذشت؟
پنجره
هاو گفت:« گاهی اوقات اوضاع تغییر می کند. روزگار هم...
شصت سالگی عبدالکريم سروش
در زندگی گاهی درِ خوشبختی به روی انسان بسته می شود...
دختر من

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری