Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Tuesday, March 07, 2006

 

خنده

 


من و بهدادم با هم شوخی می کردیم و با صدای بلند می خندیدیم و حرف می زدیم. آیشین (برادرزاده ام) به من گفت: عمه جون خانم ها نباید بلند بخندن!
چشم غره ای به برادرم رفتم چون می دونستم این حرف اونه که به آیشین گفته و در جواب آیشین گفتم: هیچ کس نباید بلند حرف بزنه فرقی نمی کنه خانم باشه یا آقا!

بیاد سال های نوجوانی ام افتادم که چقدر مادرم تذکر می د اد که:
یک دختر خوب , هیچ وقت طوری نمی خنده که دندوناش دیده بشه!
یک دختر خوب, پر سر و صدا حرف نمی زنه!
یک دختر خوب , اینقدر بالا و پایین نمی پره و بازی های پسرونه نمی کنه و ...
چقدر هم من گوش می کردم! همیشه نیشم تا بناگوش باز بوده و هست . پرسرو صدا و شلوغ بودم و هستم! بازی های پسرونه بهترین بازی های دوران کودکی من بود چون بیشتر همبازی هایم پسر بودن.
ولی چرا؟!
چرا یک دختر خوب نباید راحت بخنده , بلند حرف بزنه و با پسرها فوتبال بازی کنه و ...
هنوز هم دوست داریم دخترهامون آروم و متین باشن . به قول بجنوردی ها دختر باید «آغِر سنگین» باشه. (آغِر به ترکی یعنی سنگین)
اینقدر اینا رو تو کله ما فرو کردن که خودمون هم باورمون شده و برای اینکه دختر خوبی داشته باشیم ,شادی و شیطنت رو از اونا می گیریم!

ترجمه شعر زیبای « یاساق سئوگی» ( عشق ممنوع ) را به مناسبت روز جهانی زن اینجا میذارم. ( متن ترکی آنرا در اینجا بخوانید.)




عشق ممنوع

از بس گيسوانم را از ديگران پوشانيدم
چه وقت سفيد شدند؟ هيچ ندانستم
براى آنكه گوش نامحرمان صدايم را نشنود
حتى سخن حق را هم بر زبان نياوردم٫سكوت كردم

براى آنكه چشم ديگران به اندامم نيفتد
مانند سايه اى بروى ديوارها خزيدم
از ترس اينكه مبادا كلاغ رنگارنگ نامم دهند
خود را در پلاس سياهى (چادر) پيچانيدم

از وقتى كه خودم را درك كردم٫ گفتند دختر نمىخندد
منهم نخنديدم٫ لبانم را بستم
هنگامى كه عالم غرق در شادى و خنده بود
من در درياى سياه غم فرو رفتم

من هيچ شادى را درك نكردم٫ من هيچ خروشيده و ندويدم
مثل يك انسان٫ هرگز از شعف فرياد نزدم
از ترس انگ "كم تحملى" خوردن
از هيچ كس حتى كمك نيز نخواستم

در ميان چهار ديوارىهاى بلند بلند
هرگز آواز نخواندم٫ صدايم خاموش شد
و روزهاى جوانى عمرى را كه هرگز دوباره نخواهم داشتشان
سنگ آسياب ممنوعيتها٫ مانند دانه اى خرد كرد

براى آنكه تهى مغز نام نگيرم
در خفا گريستم٫ به پنهانى خنديدم
مانند مورچه اى بى خبر از دنيا
قطره آبى را دريايى بزرگ گمان كردم

من لب به شكايت نگشودم٫ من هرگز سخنى نگفتم
اما آنانكه قوانين را مىنوشتند٫ باز هم نوشتند
و باعث شدند كه دروغپردازىهاى بنام ايمانشان
ايمان را از راه درست طبيعى اش گمراه سازد

"مگر زن هم روح دارد؟" هرگز نپذيرفتند:
"مىبايد كه او را مثل لشى از چنگال آويزان كنيم"
گفنتد و نوشتند و تصويب كردند:
"عشق براى زنان ممنوع است٫ ممنوع!"

زهره وفايى
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

فروغ فرخزاد
انتظار
زنبور به ...
بوی بهار
طلوع ... غروب
تشکر
چهارمین سالگرد شیندخت
روز جهانی زبان مادری
کودکی بهبود
تضاد

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری