از سفرم میخوام بنویسم . سفری که به اصرار عازم شدم به اصرار هم مجبور به برگشتن شدم! من آمادگی رفتن به این سفر رو نداشتم به اصرار مامانم چون تنها بود عازم سفر شدم. یکسالی هم سفرم رو عقب انداختم . نمی دونم چرا فکر می کردم برای رفتن به این سفر باید کاملن آماده بود یک آمادگی روحی کامل و من این آمادگی رو در خودم نمی دیدم. شاید تلقین ها و حرف های دیگران باعث شده بود این فکر در من پیدا بشه احساس خوبی نداشتم یک نوع عذاب وجدان. من اعتقادات خاص خودم رو دارم خیلی از مسائل مذهبی برای من قابل هضم نیست و توجیه هایی که می کنند رو نمی تونم بپذیرم. هنوز با مسئله حجاب کنار نیومدم و به هیچ وجه نمی تونم اونو بپذیرم ولی با همه اینا من در یک خانواده سنتی مذهبی بزرگ شدم که نماز و روزه جزو اصول تربیتی ما بود. من نه می تونستم کاملن سنتی باشم و نه اینکه همه اون عقاید و سنت ها رو زیر پا بذارم . دچار دوگانگی عجیبی شده بودم وخیلی اذیت می شدم. حرف های اطرافیان و آشناها به صورت شوخی و متلک باعث شده بود واقعن احساس گناه کنم با وجودی که به همه اونا جواب می دادم و هیچ جوری نمی تونستم حرف های اونا رو بپذیرم از جمله حرف هاشون در مورد حجابم که الان اینطور هستی بری مکه برگردی مجبوری حجاب بذاری حتا اگه خودت نخوای متحول میشی!! می گفتم من اگر حجاب رو قبول کنم نیازی نیست که برم حج و برگردم حجاب بذارم مگر خدا فقط اونجاست! من اگر روزی تونستم حجاب روقبول کنم بخاطر خودم حجاب میذارم نه به عنوان تظاهر و ترس از دیگرون! ولی ناخودآگاه حرف های آنها روی من اثر می ذاشت و من از رفتن به این سفر وحشت داشتم. ولی وقتی رفتم اونجا دیدم ما رو با جزئیات ترسوندن و از کل دور کردن. با ذره بین بدبینی به مسائل نگاه می کنیم و شک هایی که در ما ایجاد کردن باعث شده ما از اصل دور بشیم و چقدر دید ما ضعیف و کوته بینانه است و چقدر سنت دست و پای ما رو بسته و ... وقتی رفتم اونجا از این سفر لذت بردم خیلی بیشتر از کسانی که سال ها آرزوی رفتن به این سفر رو داشتن. خیلی بیشتر از کسانی که مشتاقانه برای این سفر ثبت نام کرده بودن و در انتظار این سفر بودن. چون من با یک دید متفاوت رفتم و اونجا رو خیلی زیباتر دیدم . توی تمام عمرم اینقدر نماز جماعت نخونده بودم, که در این سفر تمام نماز هام رو به جماعت خوندم . وقتی کنار یک عرب یا ترک یا مالزیایی و اندوزیایی به جماعت می ایستادم, لذت می بردم . اولین بار بود که با اهل تسنن از نزدیک آشنا می شدم باآداب اونا و عبادت کردنشون و چقدر خالصانه بود و چقدر راحت. و ما چقدر دقت می کنیم که عبادات تمون درست و کامل باشه و شاید هیچ لذتی از اون عبادت نمی بریم. نماز اول وقت می خونیم و بعد میگیم راحت شدیم نمازمون رو خوندیم!( این جمله رو به کرات خودم شنیدم) اونا نمازشون رو حتمن اول وقت و جماعت می خونن با بچه ای که به پشت بستن و یا در کنارشون نشوندن . ما با خودخواهی خودمون رو مسلمان ترین می دونیم ولی اونا خالصانه تر عبادت می کنن بدون ریا, بدون تظاهر. ما افتخار می کنیم که جای مهر بر پیشانی داریم و این نشانه مومنیت ماست!! ولی اونا از مهر استفاده نمی کنن و در هر جایی که صدای اذان رو می شنون نماز می گذارن و سجده بر خاک می کنن! اونجا بود که فهمیدم چقدر ما متکبر و خودخواه و فخر فروش هستیم حتا به مومنیت مون هم فخر می فروشیم .