Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Thursday, August 17, 2006

 

بخونید و خودتون قضاوت کنید!

 

وقتی بجنورد بودیم اتفاقی برای بهبود افتاد که خاطره خیلی بدی از بجنورد داره.
یک شب بهبود از خونه خواهرم بر می گشته یک موتور سوار بدجور جلوی ماشینش می پیچه, بهبود با عصبانیت به او میگه: این چه طرز رانندگیه, کی بتو گواهینامه داده؟! موتور سوار هم بد و بیراه میگه و بهبود رد میشه. کمی جلوتر بهبود در ترافیک گیر می کنه موتورسوار به او میرسه در ماشین رو باز می کنه یک سیلی به صورت بهبود می زنه و عینک اونو از چشمش بر می داره و در میره. بهبود میگه مردم زیادی هم دیدن ولی هیچ کدوم کمک نکردن جلوی اونوبگیرن فقط می خندیدن!
بهبود اینقدر از این ماجرا عصبانی بود می گفت اگه اون لحظه موتوری رو گیر می آوردم با ماشین می زدم بهش.
وقتی ماجرا رو برای فامیل تعریف کردیم گفتند: شانس اورده فقط عینکش رو برده و چاقو نزده چون بیشتر این موتوری ها چاقو دارند و با کوچکترین درگیری چاقو می زنند.

***

یک شب همراه خاله ها و دختر خاله ها بش قارداش رفته بودیم. همه دور هم نشسته بودیم مردی لنگان لنگان به ما نزدیک شد و با اخم به کوچکترین دختر خاله ام که بسیار بچه آروم و خوبیه تذکر داد که این چه وضعیه حجابت رو درست کن. دختر خاله م روسری کوچکی سرش بود که موهایش از زیر روسری پیدا بود. با تذکر این اقا همه ما اعتراض کردیم که اون بچه است. اون آقا گفت مگه چند سالشه؟ برادرم گفت: دهسال. اون آقا گفت از نه سال به سن تکلیف میرسن باید رعایت کنه و ... خاله ام گفت: آقای محترم این بچه اگه کمی حجابش ناجوره کنار خانواده است و با خانوادش اومده ای کاش تمام مشکلات جوونای ما فقط بیرون بودن کمی از موی سر باشه. بذارید جوون ها کنار خانوادشون آزاد باشند. اون آقای محترم! در جواب خاله ام گفت: کنار خانواده لخت بشینند و شراب بخورن هیچی نگیم؟!! اینجا اعتراض بهروز و شوهر خواهرم و برادرم بلند شد که اینجا نه کسی شراب می خوره و نه لخته!
اون آقا که دید همه ما اعتراض کردیم و توجهی به اخطار او نکردیم با تهدید گفت: اگر با حرف گوش نمی کنید باید با تندی با شما برخورد بشه و بعد موبایلش رو دراورد و زنگ زد و گفت: « پریشان هستم, خانواده ای ...»
با گفتن اسمش « پریشان» یهو دیدم خاله هام خودشون رو جمع و جور کردن و پچ پچ کردن و گفتن بحث نکنید. اون آقا هم که اینو می خواست ترسوندن ما! از ما دور شد. وقتی او رفت, خاله هام گفتند: او آقا قاضی جدید بجنورده که به کوچکترین چیزی گیر میده و در سطح شهر می گرده پسرهای جوون رو می گیره و نفس شون رو بو می کنه ببینه مشروب خوردن یا نه؟ چند تا عروسی رو بهم زده و عروس و دوماد و خانواده هاشون رو دستگیر کرده و ... خلاصه کارایی می کنه که همه از اسم «پریشان» واقعن پریشان میشن!

من وقتی اینو شنیدم دلم می خواست از قاضی پریشان بپرسم مشلات بجنورد با درست کردن حجاب دخترها و بهم زدن خوشی عروسی ها درست میشه؟ معضلات بسیار بزرگتری هست که نتیجه همین سختگیری های ظاهری و بی توجهی قانونی است! آیا این قاضی محترم می دونه چرا اون موتورسوار چنین اجازه ای به خودش داده که در ِ ماشین بهبود رو باز کنه و سیلی به صورتش بزنه و عینکش رو برداره و بره؟! اونم در مرکز شهر و شلوغترین ساعت روز!

پ.ن1: اگر مسئولین بومی باشن فکر نمی کنید بهتر مشکلات محیط رو درک می کنند و دلسوزانه تر عمل می کنند؟!

پ.ن2: این دو اتفاق باعث شد بچه های من خاطره بدی از بجنورد داشته باشند و به من گفتند: این همین بجنوردیه که تو دوست داری و می خوای برگردی اینجا؟!






آقای کیا ورودتون به وبلاگشهر رو خوش آمد میگم. موفق باشید.

  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

محیط زیست
سمنان و بجنورد
به خونه برگشتم
تعطیلات من
زندگی بدون جنگ حق مسلم ماست!
امان از پسرها:)
والا چی بگم؟!
جملات قصار
روزمرگی
يحيي شاكو محلي، يكي از مشهورترين و شجاع‌ترين عاشقا...

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری