وقتی دختر بچه کوچکی بودم, اصول تربیتی سختی رو باید می گذروندم. مادرم در تربیت بچه هاش بسیار دقیق و حساس بود, بخصوص من که بچه اول بودم و دختر! همیشه می گفت: یک دختر خوب بلند نمی خنده- بلند صحبت نمی کنه- پاشو جلوی بزرگترها دراز نمی کنه و .... از همه اینا مهم تر یک دختر خوب هر حرفی رو هرجا نمی زنه! باید با سن کمم تشخیص می دادم چه حرفی مناسب چه جاییه و چه حرفی خوبه یا بد؟! برای همین همیشه نگران بودم و حرفی که می زدم به مامان نگاه می کردم ببینم اخماش تو هم نرفته...! بهترین راه برای اینکه سردرگم نشم این بود که سکوت کنم و از همون سن پایین خودسانسوری رو یاد گرفتم! در سنین نوجوانی کنجکاوی ها و شیطنت هام بیشتر بود و خیلی چیزا دوست داشتم بدونم و حرف بزنم و ابراز عقیده کنم ولی با سقلمه های مامان و چشم غره هاش متوجه می شدم که هنوز هم باید حرف هام رو سانسور کنم در سنین جوانی کم کم یاد گرفتم باید مواظب حرف زدن هام باشم و نمی تونم حرف دلم رو هر جایی بزنم! و سانسور همچنان ادامه داشت بعد ها برای اینکه خانواده و دوستانم نرنجند مواظب حرف زدنم بودم! بعد یاد گرفتم برای اینکه برچسب سیاسی بودن بر پیشانیم نخوره حرف سیاسی نزنم و از سیاست دوری کنم. همینطور ترس از بی پروایی و بی حیایی خیلی حرف ها و سوال ها توی دلم موند. و الان می بینم با وجودی که کلی حرف برای گفتن دارم ولی همه حرف ها طبق اصولی که در این چند ساله یاد گرفتم باید سانسور شوند؛ پس بهتره سکوت کنم !