چقدر تفاوت هست بين مادرها!
هميشه مادر بعنوان مظهر عشق و فداكاري در نظر گرفته ميشه ولي اين در همه مادرها صدق نمي كنه ونميشه مقياس خاصي براي اون در نظر گرفت. بعضي ها فقط چون دوست داشتن فرزندي داشته باشن، بچه دار شدن و عنوان مادر بودن رو يدك مي كشن و از وظايف مادري در حد وظايف مادي و جسمي فرزندشون رو تامين مي كنن ! ولي بعضي از مادرها به نظر من فراتر از انسان و مثل يك فرشته مي مونن.
من دو نمونه مادر رومثال مي زنم تا خودتون قضاوت كنيد.
رفته بودم آرايشگاه. دختر 6 ساله خانم آرايشگر، يك دختر ريزه ميزه و ظريف ولي خيلي پر جنب و جوش و كمي شيطون بود(البته شيطنتت او خيلي طبيعي و به مقتضاي سنش بود) ولي خانم آرايشگر دم به ساعت با لحن تندي به دخترش تذكر مي داد و خط و نشون مي كشيد كه بريم خونه اِل مي كنم و بِل مي كنم ... البته دختر بچه شيطنت خودش رو مي كرد فقط گاهي كه مادرش با عصبانيت زياد به اون نگاه مي كرد كمي آروم مي شد. بعد خانم آرايشگر به دوستش گفت: مي خوام بفرستمش تهران پيش مادربزرگش تا كمي از دستش نفس بكشم. بذار اذيتهاشو واسه اونا هم ببره و اونا رو اذيت كنه!!
اين حرف خانم ارايشگر براي من عجيب بود كه كسي تنها فرزندش رو اينجور از خودش دور كنه و با اين نفرت از اون حرف بزنه!
اما يك مادر ديگه درست عكس اين خانم:
برادرزاده دوستم، يك دختر 17 ساله داره كه معلول جسمي و ذهنيه. اين خانم بخاطر اين مشكلش دچار ناراحتي روحي شد و قرص هاي افسردگي قوي كه استفاده كرد، باعث شد ديگه بچه دار نشه. اين خانم بسيار جوون و زيباست. با چنان عشقي به دخترش مي رسه كه باور كردني نيست. دختري كه فقط قد و هيكل يك دختر 17 ساله رو داره با تمام مشكلات بلوغش! ولي ذهن اون در حد يك بچه كوچكه. اين خانم اگر مهموني ميره بخاطر دخترش(هميشه هم بهترين لباسها رو براي دخترش مي خره و اونو خيلي تميز و مرتب درست مي كنه) اگر مي رقصه و مي خنده، بخاطر دخترش. (هر چند خنده هاش و رقصش غمي رو كه در وجودش هست نشون مي ده) او حتا حاضر نشد وقتي دخترش كوچكتر بود به مدرسه استثنايي ها بذاره چون محيطش رو مناسب نمي دونست و خودش وقت زيادي براي آموزش اون گذاشت. تا اينكه كمي بزرگتر شد بعد اونو فرستاد. هر روز دخترش رو با ويلچر پياده روي و پارك مي بره. تمام عشق و زندگي اين خانم دختر معلولشه. و من هر وقت اونو مي بينم از ته قلبم به اون آفرين ميگم و به نظر من اون بالاتر از يك مادره خيلي بالاتر. چون بسياري از كساني رو ديده بودم كه فرزندان عقب مونده شون رو به شبانه روزي ها مي سپرن ولي او با همه مشكلاتي كه اين دختر براي اون داشت تحمل كرد و يك لحظه از مراقبت اون غافل نشد.
ولي هيچ وقت خوبي بدون پاداش نمي مونه. امسال بعد از اينكه مدتي تحت درمان بود. صاحب پسر سالم و زيبايي شد تا نتيجه اين همه خوبي هاشو ببينه. و حالا عشق مادري شو بين يك فرزند سالم و يك فرزند عقب مونده تقسيم مي كنه.
و اين هديه خدا، نتيجه صبوري و اميدواري اوست.
پس هيچوقت نا اميد نباشيد، حتا در بدترين شرايط زندگي.