Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Wednesday, June 22, 2005

 

تابستون داغ سمنان هم اومد. داغي كه حتا كولرها رو هم از پا مي اندازه و فقط نسيم گرم تحويلمون مي ده! وجود بهشت زيباي شهميرزاد براي سمناني ها تنها دلخوشي براي گذروندن شب هاي گرم تابستون و چند ساعتي از خنكاي اونجا لذت بردنه.

ديشب شهميرزاد رفته بوديم. هواي خنك و عالي اونجا، صداي پيچش باد در چنارها و مهتاب زيبايي كه بود من رو به گذشته هاي دور برد و دوباره خاطرات دوران نوجواني رو برام تداعي كرد. خاطراتي كه هميشه با بياد آوردنش احساس لذتي به من دست مي ده.

شب هاي تابستون در باغ خاله اينا در حالي كه رديف رختخواب ها در ايوان پهن مي شد و همه تا گردن زير پتو مي رفتيم . صداي باد كه چنارهاي بلند رو به حركت در مي آورد و در نور چراغ زنبوري، سايه هايي روي ديوار درست مي كرد. سايه هايي كه گاهي تحت تاثير قصه هايي كه قبل از خواب خاله براي همه ما تعريف مي كرد، ما رو مي ترسوند. صداي آبي كه در جوي كنار ساختمان، با شدت زياد حركت مي كرد و هيچوقت از حركت نمي ايستاد. نه روز و شب مي فهميد و نه خستگي، فقط جريان داشت. صداي جير جيرك ها و پارس گاه به گاه سگي كه جلوي در باغ بسته شده بود... ولي از همه اين ها فقط خاطره اي مونده.
اون باغ خاطراتم ديگه وجود نداره. نصف باغ بخاطر تعريض جاده خراب شد حتا آسياب آبي كه كنار باغ بود. اون جوي بزرگ و پر آب خشك شد و از حركت ايستاد. ساختمون قديمي كه شب ها در ايوون جلوي اون تمام دخترخاله ها و پسر خاله ها و ... مي خوابيديم خراب شد و ساختمون جديدي كه نيمه تموم و متروكه مونده! به جاي چنارهاي قشنگش ، بجاي درخت هاي زردآلو و گيلاسش الان پمپ بنزيني اونجا ساخته شده.
بوي خارهاي صحرايي (يوشان) كه هر روز عصر با اون آتشي توي تنور درست مي شد و بوي نون تازه همه جا رو پر مي كرد، حالا بوي بنزين و گازوئيل جاي اونو پر كرده . ( من عاشق بوي يوشان بودم و نون تازه اي كه از اين تنور بيرون مي اومد براي من خوشمزه ترين نونها بود. هنوز هم بوي اونو حس مي كنم... ممممم...)
اونقدر اين فضا منو غمگين مي كنه كه سال هاست به اون قسمتي از باغ كه به جا مونده نرفتم( قسمت كوچكي از ته باغ فقط مونده!) دوست ندارم باغ خاطراتم رو اونجور متروكه و تنها ببينم. شايد بخاطر اينكه بچه هايي كه در اين باغ بازي مي كردن همه غريب و دور افتادن و ديگه صداي خنده ها و بازي هاي اونا باغ رو پر نمي كنه ، باغ اينجور غريب و تنهاست.
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

دماغم را می گیرم و به هاشمی رای می دهم قهر نکنيم
خداحافظ اصلاحات!بازي انتخابات هم تموم شد. متاسفانه...
واژه ‹ دروغ› در همه فرهنگ هاي لغت: ‹حرف نادرست و غ...
كتابخانه آپديت شد.
فرصت تبليغات كانديدا ها هم تموم شد. ديشب خيابون ها...
گلچيندوست واقعي كسي است كه دستهاي تو را بگيرد ولي ...
امتحان بچه ها شروع شده و دوتا ‹به› مشغول امتحانات ...
همبستگي و سازمان يابي, انسان را نيرومند مي كند, تو...
علاوه بر پيروزي فوتباليست ها براي صعود به جام جها...
اولين باره كه تيم ملي كشورمون با آرامش خاطر به جام...

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری