چند روزی حالم خوب نبود نتونستم رو نت بیام. اگه خرافاتی بودم و به چشم و نظر اعتقاد داشتم می گفتم, خودم رو چشم کردم! دوستی دارم که مدت دوسال با هم پیاده روی می رفتیم. هر روز صبح یک ساعت؛ توی گرما و سرما و حتا بارون پیاده روی ما تعطیل نمی شد. همه تعجب می کردن که چه پشتکاری داریم. تا اینکه من خوردم زمین و یکماه پام تو گچ بود. بعد از اون پیاده روی ما تعطیل شد. همیشه دوستم میگه , به ما نظر کردن! ولی اینبار من خودم به خودم نظر کردم. باشگاه که میرم یکساعت و نیم ورزش سنگین و با انرژی تمام انجام میدم. هربار موقع ورزش, می بینم جوونها کم میارن و شل و وارفته حرکات رو انجام میدن به خودم امیدوار میشم. خلاصه چنان نظری به خودم کردم که سه روز توی رختخواب بودم. نه باشگاه رفتم و نه هیچ کاری می تونستم بکنم! اگه خرافاتی بودم شاید به جادو هم اعتقاد پیدا می کردم. بعضی اتفاق ها در زندگی واقعن مثل جادو می مونه! حالا که خرافاتی نیستم باید بگردم ببینم چه دلیلی می تونم پیدا کنم!
هروقت مریض میشم و درحال استراحت هستم معمولن خاطرات گذشته رو در ذهنم مرور می کنم. بیشتر مواقع هم به خاطرات کودکی بهبود و بهداد فکر می کنم و اینکه چقدر زود گذشت. گاهی فکر می کنم ای کاش می شد بچه ها رو همینطور کوچک نگه داشت! شاید خودخواه باشم ولی گاهی از اینکه اونا اینقدر زود بزرگ شدن وحشت می کنم و نگرانم. هر چند به هردوشون افتخار می کنم و از اینکه می بینم برای خودشون مردی شدن لذت می برم .