اكتبر 2002
من قبل از هر چيز از دوستانی که داستان منو خوندن و برام ايميل زدن و نظرشون رو گفتن تشکر می کنم.
بعضی از دوستان که به من لطف دارند و مثل هميشه تعريف می کنند من اينارو به عنوان تعارف قبول می کنم . دوست خوبم آقا سعيد از وبلاگ کوچه رند خيلی خوب وکامل انتقاد کردن که من واقعاً از اين دوست خوبم ممنونم و اگر دوباره هوس داستان نويسی به سرم زد ( هرچند که ميگن اگه هوسه يه دفعه بسه !)حتماً نکاتی که ايشان تذکر دادن رو در نظر می گيرم و خيلی از کمک و راهنمايی شان ممنونم ولی چند تااز دوستان نظراتی دادند که من فکر می کنم برداشت غلط از داستان من داشتند و اونا مقصر نيستند اينجا من مقصرم که با بد نوشتن و توضيح بدم باعث شدم اين دوستان اينطور برداشت کنند و اين ثابت می کنه که : کار هر کس نيست خرمن کوفتن …( اينجا بايد بگم نويسندگی ! ) و لی من لازم دونستم يک توضيحی بدم تا شايد اين اشکال داستانم رفع بشه و اين دوستان رااز اشتباه در بيارم.
من قصد نداشتم يک داستان عاشقانه بنويسم و اين داستان شايد هر روز در جامعه ما ديده بشه و مشابه آن را من ديدم و شايد بگم به نوعی حس کردم و چون خودم مادر هستم و فکر می کنم بايد جوونها بخصوص نوجوونها که در سن بدی هستند وبيشتر در رويا زندگی می کنند و آنچه که دوست دارند می خواهند در رويا به آن برسند, را بيشتر درک کنيم و به احساساتشون توجه کنيم و شايد برخورد من با چند تا از اين دخترها در فاميل و آشنا باعث شد من اين سوژه را انتخاب کنم و اگر من توضيح کامل در مورد دبير دادم به اين علت بود که اين داستان حالت عشقی پيدا نکنه و بدونيد که اين دختر کمبود محبت والدين و دوست را در يک دبير و اونهم دبير رياضی نه ادبيات ! پيدا کرد چون معمولاً دبيرهای رياضی خشک تر هستند و من شخصيت دبير داستان را در دبير رياضی گذاشتم تا باز هم اين فکر که معمولاً دبيرهای ادبيات احساسی هستند پيش نياد و با توضيح بيشتر در مورد دبير خواستم بگم اين دبير شخصيتش اينطور بود و با همه با احترام و مودب بود ( مثل عذر خواهی بابت کشيدن سيگار !) ولی اين دختر چون کمبود محبت داشت وبه واسطه سنش که همه چيز را در رويا برای خودش بزرگ می کرد علاقة خاصی به دبير پيدا کرده بود و اون هم گذرا بود و شايد محبت پدرانه ! و همينطور دبير نسبت به دختر, محبتی که کمبود خواهر و کانون گرم خانواده را جبران کند !
ولی متاسفانه خيلی از دوستان اين داستان را با داستانهای عاشقانه اشتباه گرفتن و به من تذکر دادن که سن دو طرف زياده و بهتر بود من اختلاف سنی را در نظرمی گرفتم و يا اينکه چطور يک دختر نوجوون عاشق دبير پير ميشه؟!
ولی اگر با روحية جوونها و نوجوونها تو اين سن آشنا بوديد می دونستيد گاهی کمبود محبت باعث ميشه علاقه های کاذب بوجود بياد مثل همين دختر داستانم و يا پسر جوونی که مثلاً کمبود محبت مادر را در زنی که خيلی بزرگتر از خودش است و شايد همکار ويا استاد دانشگاهش و يا… پيدا می کند و به او علاقه مند ميشه , اينا واقعيتهايی است که شايد ما کمتر توجه می کنيم !
من اين توضيح رو دادم تا دوستان از اشتباه دربيان اميدوارم تونسته باشم منظورم رو خوب بيان کنم حالا وقتی ميگم کار هرکس نيست نويسندگی ! باور می کنيد ؟
من يک داستان کوتاه نوشتم برای هضم اين داستان مجبور شدم دوباره يک رمان بنويسم!