مهمون هامون روز جمعه اومدن. مهمون عزيز و دوست داشتني كه براي اولين بار خونه ما اومده، روناك عزيزمه ( خواهرزاده ام) بعد از سال ها، خونه مون به حال و هواي اون موقعي كه بچه هام كوچك بودن برگشته. شيرنكاري و شيطنت و سر و صداي روناك حال و هواي خونه رو تغيير داده. روناك برخلاف آيشين، بسيار پرانرژي و شاده. اون يه لحظه يكجا آروم نداره و دائم به هر جا سرك مي كشه و با كنجكاوي مي خواد از همه چيز سر در بياره. خيلي پر سر و صدا تر از آيشين هم هست. ديشب داشت توي اتاق بازي مي كرد يهو هيجان زده شد (به قول بهداد جوگير شد:) در حالي كه جيغ مي كشيد، دور اتاق مي دويد. آيشين با تعجب به اون نگاه مي كرد. وقتي به آيشين گفتم تو هم جيغ بكش. اون با صداي ظريفي جيغ كوتاه و آرومي كشيد! روناك كمي به آيشين نگاه كرد ، بعد انگار حس كرد اينجا رقابتي در كاره. اينبار با صداي خيلي بلند تري جيغ كشيد!
متفاوت بودن شخصيت بچه ها برام خيلي جالبه. آيشين هميشه آروم بود و كمتر شيطنت مي كرد ولي روناك نقطه مقابل آيشين. بسيار پر تحرك و پر انرژيه. از وقتي روناك بدنيا اومد، همه فاميل مي گفتن شبيه بچگي منه ( حتا پدر و مادرم) من شباهت ظاهري رو متوجه نمي شدم ولي الان مي فهمم چقدر بعضي از خصوصياتش و روحيه اون شبيه منه.
اين چند روز براي من بهترين و شادترين روزا بوده و حس مي كنم بعد از مدت ها خنده هام عميق تر و شاد تر شده! ولي اين يك هفته خيلي سريع و زود مي گذره، اي كاش مي شد لحظه هاي خوب زندگي رو ثابت نگه داشت و يا لااقل گذر اونو كند كرد.