Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Monday, August 29, 2005

 

گاهی یک چیز کوچک خاطرات زیادی رو برامون زنده می کنه. در وبگردی هام با وبلاگ کوواش آشنا شدم اونجا مطلبی با عنوان «تنسگل» خوندم:

گفت:تنسگل اسم يك ميوه‌ي پيوندي است كه در مشهد بار مي‌دهد، البته كم و محدود. پيوند زردآلو و گوجه بايد باشد. يك چيز دورگه‌ي زيبايي است. كمي كرك دارد. وقتي مي‌رسد كركش مي‌ريزد. قابل حمل نيست از بس كه لطيف است.


وقتی این مطلب رو می خوندم احساس کردم به دوران بچگی م برگشتم و مزه« تنَسِگل» ها رو تو دهنم احساس می کردم.
تَنَسِگل که تلفظش (تَنَ س ِ گل ) به ترکی یعنی ( تنه ش مثل گل) میوه ایه شبیه آلو ولی بنفش. خیلی خوشمزه است. ولی سالهاست که من نخوردم. داییم مزرعه ای در«رباط قره بیل» نزدیک «جنگل گلستان» داشت. پر بود از درختهای تنَسِگل. بهترین خاطرات کودکی و نوجوانی من در تابستونهایی بود که به مزرعه داییم می رفتیم. خانواده بزرگی بودیم که دختر و پسرهای همسن و سال زیاد بودیم و همه با هم گرم و صمیمی. آب تنی های کودکانه مون کنار موتورهای آب (اون مزرعه خیلی بزرگ بود 4 تا موتور آب داشت. مزرعه گندم بود بعدها مرغداری هم اونجا زدن) بازی های دسته جمعی مثل وسط بازی- الک دولک و ... من کلاس پنجم بودم که داییم اون مزرعه رو با دوتا از دوستانش خریدن و تا سال 70 هم اونجا رو داشتن ولی بخاطر دور بودن از بجنورد و اختلاف سلیقه با شرکاش ناخواسته مجبور شد اونجا رو بفروشه. مزرعه ای که برای آباد کردنش خیلی زحمت کشیده بود. من هیچوقت دیگه « تنَسِگل» هایی به خوشمزگی و آبداری اونجا نخوردم.









دیروز رفته بودم کتابخونه , وقتی کتاب گرفتم, تحویلدار داشت روی کارت, اسمم رو می نوشت. (کتابدار ها منو می شناسن و کارت عضویتم رو نگاه نمی کنن مگر اینکه جدید اومده باشن:)
اون خانم فامیلم رو نوشت « انصاریان» من درستش رو گفتم. خانم کتابدار لبخند زد و گفت وقتی اینقدر طولانی غیبت داری فامیلت رو فراموش می کنیم! بعد با خنده گفت: «چو از دیده برفت, از یاد برود». منم خندیدم گفتم سفر بودم وگرنه خودتون می دونید که پاتوق من اینجاست!

یکی از دلایلی که سعی می کنم اینجا رو هر روز آپدیت کنم بخاطر همین ضرب المثله!:)
پ.ن: این ضرب المثل درستش اینه:



«از دل برود يار چو از ديده برفت»
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

برای تو عزیزترینم که روز تولدت بخاطر کار دور از خو...
از وقتی برگشتم سمنان فرصتی نشده بود گشتی تو شهر ب...
خروج نماينده شركت «گلدكوئيست» از كشوردر پي خروج نم...
هم اکنون به حضور سبز شما عزيزان نيازمنديمچقدر به ب...
دوست خوبم آقا سهراب در ایمیلی نوشته بودن:من واقعا ...
هر وقت میرم بجنورد, وقتی به نزدیکی بجنورد می رسم ی...
بلاخره به خونه برگشتم:)حدود چهل روز از خونه دور بو...
سلام دوستانتعطيلات طولاني ام باعث شده از نت و شي...
خب براي اينكه جوجه ها تلف نشن:)بجنورد هوا عاليه و ...
بجز همدردی هم کاری می تونیم برای نوشی و جوجه هایش ...

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری