گاهی یک چیز کوچک خاطرات زیادی رو برامون زنده می کنه. در وبگردی هام با وبلاگ کوواش آشنا شدم اونجا مطلبی با عنوان «تنسگل» خوندم:
گفت:تنسگل اسم يك ميوهي پيوندي است كه در مشهد بار ميدهد، البته كم و محدود. پيوند زردآلو و گوجه بايد باشد. يك چيز دورگهي زيبايي است. كمي كرك دارد. وقتي ميرسد كركش ميريزد. قابل حمل نيست از بس كه لطيف است.
وقتی این مطلب رو می خوندم احساس کردم به دوران بچگی م برگشتم و مزه« تنَسِگل» ها رو تو دهنم احساس می کردم. تَنَسِگل که تلفظش (تَنَ س ِ گل ) به ترکی یعنی ( تنه ش مثل گل) میوه ایه شبیه آلو ولی بنفش. خیلی خوشمزه است. ولی سالهاست که من نخوردم. داییم مزرعه ای در«رباط قره بیل» نزدیک «جنگل گلستان» داشت. پر بود از درختهای تنَسِگل. بهترین خاطرات کودکی و نوجوانی من در تابستونهایی بود که به مزرعه داییم می رفتیم. خانواده بزرگی بودیم که دختر و پسرهای همسن و سال زیاد بودیم و همه با هم گرم و صمیمی. آب تنی های کودکانه مون کنار موتورهای آب (اون مزرعه خیلی بزرگ بود 4 تا موتور آب داشت. مزرعه گندم بود بعدها مرغداری هم اونجا زدن) بازی های دسته جمعی مثل وسط بازی- الک دولک و ... من کلاس پنجم بودم که داییم اون مزرعه رو با دوتا از دوستانش خریدن و تا سال 70 هم اونجا رو داشتن ولی بخاطر دور بودن از بجنورد و اختلاف سلیقه با شرکاش ناخواسته مجبور شد اونجا رو بفروشه. مزرعه ای که برای آباد کردنش خیلی زحمت کشیده بود. من هیچوقت دیگه « تنَسِگل» هایی به خوشمزگی و آبداری اونجا نخوردم.
دیروز رفته بودم کتابخونه , وقتی کتاب گرفتم, تحویلدار داشت روی کارت, اسمم رو می نوشت. (کتابدار ها منو می شناسن و کارت عضویتم رو نگاه نمی کنن مگر اینکه جدید اومده باشن:) اون خانم فامیلم رو نوشت « انصاریان» من درستش رو گفتم. خانم کتابدار لبخند زد و گفت وقتی اینقدر طولانی غیبت داری فامیلت رو فراموش می کنیم! بعد با خنده گفت: «چو از دیده برفت, از یاد برود». منم خندیدم گفتم سفر بودم وگرنه خودتون می دونید که پاتوق من اینجاست!
یکی از دلایلی که سعی می کنم اینجا رو هر روز آپدیت کنم بخاطر همین ضرب المثله!:) پ.ن: این ضرب المثل درستش اینه: