خب براي اينكه جوجه ها تلف نشن:)
بجنورد هوا عاليه و روزها هم با سرعت ميكذره.
ديشب رفته بوديم بش قارداش غلغله بود(جمعه ها شلوغتر از هميشه است) ياد سيزده بدر افتادم. جمعيت نزديك به هم نشسته بودن . بجه ها درحال بازي و دختر و بسرهاي جوون در حال جولان دادن بودن. ولي من هر جي به اين جمعيت نكاه ميكردم اشنايي نمي ديدم. وقتي بيست و بنج سال از زادكاهت دور بشي همين ميشه ديكه! يه جورايي دلم كرفت. احساس كردم تو شهر خودم غريب هستم!