دیشب آیشین (برادرزادم) خونه ما بود. تلویزیون فیلمی نشون می داد که در یک صحنه مردی در حال شکنجه یا همچین چیزی بود . آیشین با گریه گفت تلویزیون رو خاموش کنین نمی خوام ببینم ,می ترسم. کانال رو عوض کردیم ولی آیشین گریه می کرد و آروم نمی شد. بعد با گریه گفت فیلم روناک رو بذار (منظورش فیلمیه که از خواهرزادم گرفتیم) بهداد هم یکی از فیلم ها رو گذاشت . فیلم نوروز سال هفتاد و نه بود که بخاطر کنکور بهبود , تنها سالی بود که سمنان موندیم و مامان اینا اومده بودن. این فیلم ما رو به خاطرات گذشته برد و اینکه سال ها چقدر زود می گذره و در این 5 سال بچه ها چقدر بزرگتر شدن و تغییر کردن. ادامه اون قیلمی بود که از مرحوم حاجی مامانم گرفته بودیم. یادمه وقتی می خواستیم ازش فیلم برداری کنیم , روسریش رو مرتب کرد و گفت مرتبم؟ انگار خودش رو برای مصاحبه تلویزیونی آماده می کرد! در فیلم من از خاطرات گذشته ش سوال می کردم مثل اولین سفرش به حج که مصادف با کشته شدن ملک فیصل بود- سفرش به لبنان- کشف حجاب و ... البته تمام سوال هایی که می کردم حاجی مامان بارها و بارها برام تعریف کرده بود و من جواب هاشو می دونستم. در یه قسمت از فیلم ازش سوال کردم, وقتی روس ها به بجنورد حمله کردن کدوم یکی از بچه هات بدنیا اومد؟ حاجی مامان کمی فکر کرد و گفت : مهین (خاله دومم) ولی من می دونستم که اشتباه می کنه و قبلن گفته بود که مامانم موقع حمله روسها بدنیا اومده (1321) من به حاجی مامان گفتم: نه ... مامان من بود. دوباره حاجی مامان با قاطعیت گفت: نه... به گمانم مهین بود! (در این قسمت همه در فیلم می خندن و به من میگن, اون بدنیا آورده بهتر می دونه یا تو؟!:)
دیدن فیلم , خاطرات زیادی رو برامون زنده کرد . همون موقع حس کردم چقدر دلم برای حاجی مامان تنگ شده. اونو خیلی دوست داشتم او هم منو خیلی دوست داشت. طوری که گاهی خاله کوچکم می گفت: شانس داری, چکار کردی که اینقدر تو رو دوست داره! واقعن کاری نکرده بودم بجز اینکه اونو عمیقن دوست داشتم و هروقت بجنورد می رفتم , اول می رفتم اونو می دیدم و با حوصله پای صحبت های تکراری اون می نشستم (چون سال ها بود توی رختخواب بود و حرف جدیدی برای گفتن نداشت بجز , خاطرات گذشته!) الان سه ساله که او فوت کرده جای خالیش رو واقعن حس می کنیم. عیدهامون دیگه اون لطف و صفای قبل رو نداره . تابستون ها که میرم بجنورد دیگه خونه حاجی مامان پاتوق ما نیست برا گپ زدن. فاصله ایجاد شده مثل دونه های تسبیحی که نخش پاره شده! قدر مادربزرگ هاتون رو بدونین . اونا واقعن برکت خانواده هستن. روحش شاد.