Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Friday, April 14, 2006

 

کمی مهربان تر باشیم!

 

دو خانواده افغانی هستن که من هر از گاهی براشون لباس و برنج و ... می برم. هر وقت چیزی براشون بردم در دالان تنگ و تاریک خونه شون اونا رو دیدم و رنگ و روی زرد و کم جون اونها کمتر جلب توجه کرده. فقط بچه ها که تو هم می لولن بیشتر از هر چیز توجه منو جلب کرده.
اینبار با منصوره (مادر یکی از خانواده ها) صحبت کردم. شش بچه داره بزرگترینش که دختر 14 ساله نسبت قشنگی و کوچکترینش هم دختر 5 ساله. منصوره منو به حیاط خونه ش دعوت کرد که سقف فرو ریخته ایوان خونه شو نشونم بده. خونه! مخروبه ای که فقط سر پناهی بیشتر نیست. از خونه های کلنگی پایین شهر سمنان که فقط خانواده افغانی مثل منصوره می تونه اونجا زندگی کنه! در نور حیاط چهره منصوره رو بهتر دیدم. همیشه فکر می کردم زن مسن پنجاه ساله ایه ولی در نور, چهره اش جوون تر بود هر چند تنها چهار دندون در جلو دهانش بود و موهایش سفید شده بود ولی این پیری زود رس در روشنایی حیاط نشان از زحمت و فقر اون بود.
از منصوره پرسیدم چند سالته؟
در حالی که لبخند غمگینی زد گفت: سی و دو سال! وقتی نگاه متعجب من رو دید دستی به موهایش کشید و گفت: پیر شدم. موهام سفید شده!
پرسیدم چرا شما برنگشتید به کشورتون؟
گفت: پول نداشتیم.
گفتم: اذیت نمی کنن موندید؟
گفت: نه دوباره برامون کارت صادر کردن
گفتم: انشالله پولت جور میشه و بر می گردی. دوست داری برگردی؟
منصوره گفت: نه. اونجا وضع خوب نیست. اینجا برامون بهتره. شوهرم کارگری می کنه. پسرام هم وقتی تعطیل میشن کارگری می کنن. اگه بذارن دوست داریم همینجا بمونیم.
با خودم فکر کردم زندگی در این مخروبه رو ترجیح میده به وطن خودش. پس چرا ما این آرزوی کوچک اونو ازش می گیریم؟
انسان ها آزاد هستن که حق انتخاب محل زندگی شون رو داشته باشن. حالا چون خانواده او افغانی فقیری هستن محکوم به برگشتن به جایی که هیچ تعلق خاطری نسبت به اونجا ندارن هستن؟!





حماسه کوهستانی دختر افغانی الاصل که امسال ملکه زیبایی انگلیس شد. مقایسه می کنم او را با منصوره!

آیا انسان ها مسئول بدبختی و فقر خودشون هستن؟


***

قبل از عید کنار بانک پیرزن افغانی ازم پرسید این بانک ملته؟ گفتم: بله
با من وارد بانک شد و کاغذی رو نشونم داد و گفت کجا برم؟: دیدم در کاغذ نوشته مبلغ چهل هزارتومن به حساب شهرداری واریز شود. به او باجه رو نشون دادم. کنار باجه چند تا افغانی دیگه هم بودن. پسر شانزده- هفده ساله ای به طرف پیرزن اومد و کاغذش رو گرفت.
منتظر بودم مسئول باجه کارم رو انجام بده دیدم پسر افغانی به آرومی و با خجالت به مسئول باجه گفت این پول رو چکار باید بکنم؟ مسئول باجه بدون اینکه سرش رو بلند کنه فیش دوبرگی به اون پسره داد . پسره کمی هاج واج نگاهش کرد و دوباره گفت: این که دوتاست؟! مسئول باجه جوابی به او نداد , پسر همینطور منتظر مونده بود. من که از رفتار کارمند بانک عصبانی شده بودم به پسره گفتم برو از اونطرف کاربن بردار و بذار بین دوتا فیش و ... بعد با عصبانیت به مسئول باجه گفتم: لطفن درست راهنمایی کنید . کارمند بانک سرش رو بلند کرد و نگاهی به من کرد و به پسره گفت برو کاربن ...
از دست کارمند بانک عصبانی بودم. چون اونا چند تا افغانی بی سواد بودن باید کم توجهی کنه و فقط نسبت به مشتری های خوش ظاهر و ... مودبانه رفتار کنه؟!!

کمی مهربان تر باشیم و مهمان نوازتر و این مردم درد کشیده که انتظار و توقع زیادی ندارن رو در کنارمون بپذیریم.

پ.ن:افغانی ها پول ها رو برای صدور کارت واریز می کردن و نسبت به تعداد افراد خانوار مبلغ فرق می کرد. از چهل هزارتومن به بالا
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

مینودشت
آش گوجه فرنگی
جنگل گلستان یا دشت سیل زده؟!
تاریکی
شکوفه های گیلاس
تعطیلات نوروزی
هفت سین
سال نو مبارک
امروز را از دست نده!
چهارشنبه سوری

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری