خیا بون های شلوغ و فروشگاه های پر از جمعیت و ماهی های قرمز داخل تنگ های بلور و گل های شب بو و بنفشه ی گل فروشی ها , همه بوی بهار و عید رو همراه داره.
شیرینی می پزم. هدیه می خرم و به فکر جمع کردن وسایل برای سفر هستم ولی گاهی با خودم فکر می کنم همه جا از تحریم و جنگ میگن بعد من با بی خیالی به فکر عید و شیرینی و سفر و ... هستم؟ توی خیابون به مردمی که با عجله در حال رفت و آمد و خرید هستن نگاه می کنم , همه به فکر عید و خریدهای عقب مونده شون هستن انگار هیچ کس خبر ها رو نمی خونه, یعنی همه ما بی خیال شدیم؟! نه... همه نگران و پی گیر خبرها هستیم ولی این نشون دهنده جریان زندگیه. این یعنی امروز باید زندگی کرد, حتا اگه بوی جنگ نزدیک باشه باید به استقبال بهار و عید رفت و امیدوار بود!
اسفند 59 برای خرید عروسیم به مشهد رفته بودیم. صبح که بهروز اومد دنبال مون بریم خرید, ناراحت بود و گفت: رادیو منقضی خدمت های 56 رو احضار کرده . ممکنه بعد هم نوبت 55 بشه (بهروز منقضی 55 بود) اگه ما رو هم بخوان عروسی مون عقب می افته. اول رفتیم زیارت و بعد رفتیم پادگان که بهروز از مسئولین خبر دقیق تر رو بپرسه. وقتی بهروز برگشت خوشحال بود و گفت: مسئول اونجا گفت فعلن پنجاه و ششی ها رو خواستن هیچ معلوم نیست که پنجاه و پنج ها رو هم بخوان پس برو عروسی تو بکن حالا کو تا اون موقع... امروز رو از دست نده! ما خرید مون رو کردیم و عید 60 هم عروسی . هیچوقت بهروز جبهه نرفت. با وجودی که جنگ بود و همه نگران و همراه با جنگ بودیم ولی طبق روال عادی زندگی می کردیم.
با شیرینی و لبخند به استقبال بهار بریم و دعا کنیم سال جدید سال خوبی برای مردم ما باشه.