اين اشتباه محض است اگر ما اميد را در بيرون از خود جستجو كنيم. يك روز از خانه بوي نان تازه ميآيد و روز ديگر بوي دود و خون, يك روز از بريدن دست باغبان, شما از هوش ميرويد و پس از گذشت هفته اي از روي اجساد كودكان خردسالي كه در يك بمباران زيرزميني از ميان رفتهاند, قدم بر ميداريد. اگر زندگي اين است پس اميد كجاست؟
قبل از پايان جنگ جهاني دوم, هر روز مرگ را از خدا آرزو ميكردم. روياهاي وحشتناكي هر شب به سراغم ميآمد تا آنكه خواب از ديدگانم گرفته شد و بكلي بيمار شدم يكشب در خواب ديدم كه صاحب فرزندي شدهام و اين بچه زندگاني من است. اما طفلي سبك مغز بود و من دائماً از او ميگريختم, با اصرار خود را به گردنم ميآويخت يا به دامنم چنگ ميزد, تا به خود گفتم اين بچه هر چه باشد از آن من است پس شايد اگر او را ببوسم بخواب روم. پس روي صورت شكسته او خم شدم و او را بوسيدم. صورتش خيلي كريه و زشت بود ليكن او را بوسيدم و فكر ميكنم در نهايت هر كس بايد زندگي را در آغوش بگيرد و آن را ببوسد.
پس از پاییز /آرتور میلر
هر وقت به اینجا سر می زنم و مطالبش را می خوانم , لذت می برم و بیادم می آید که قبلن چقدر کتاب می خواندم و با چه لذتی از آنها یادداشت بر می داشتم!
مدت هاست مثل قبل کتاب نمی خوانم. بعد از پانزده سال عضویت در کتابخانه اولین بار است که اعتبار کارتم تمام شده و من هنوز تمدید نکردم!
ولی در عوض چند تا کتاب خوب به خودم هدیه دادم.
زن تسخیر شده (ترجمه: شیوا مقانلو)
عطر سنبل, عطر کاج ( نویسنده: فیروزه جزایری دوما)
ناتور دشت (نویسنده: جی, دی, سلینجر)
جنگل واژگون (نویسنده: جی, دی, سلینجر)
این کتابها را بهبودم(پسرم) از نمایشگاه کتاب خریده و هنوز به دستم نرسیده.
بی صبرانه منتظرم