قشنگ ترین طلوع آفتابی که دیدم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم خورشید طلوع می کند. منظره قشنگی از پنجره اتاقم که رو به دریا بود , دیده می شد. خواب آلوده این عکس را گرفتم.
*** موقع رفتن به شمال صبح زود حرکت کردیم. هوا عالی بود . من و بهروز(همسرم)هوای تمیز را تنفس می کردیم و بیاد خاطرات جوانی افتادیم . من از باغ خاله اینا تعریف می کردم که شب های تابستان آنجا می خوابیدیم و صبح زود با بوی نان تازه از خواب بیدار می شدیم و می گفتم الان بوی اون موقع ها رو حس می کنم. بهروز هم از باغ خواهرش در روستای کریک تعریف می کرد و خاطرات آن روزها. هردومون بو می کشیدیم و مست هوای تازه که بهدادم گفت: این بوی گوسفندهاست, شما از بوی گوسفندها خاطره دارید؟!:)
*** غرق زیبایی جاده های شمال بودم و با آهنگ ویگن حال می کردم. ویگن می خواند: