خيلي وقته از آيشين عزيز( برادرزاده ام) نگفتم.ديشب وقتي نگاش مي كردم با خودم فكر مي كردم چقدر زود گذشت و چقدر بزرگ شده! وقتي تو بيمارستان به اون موجود كوچيك نگاه مي كردم فكر مي كردم چقدر طول مي كشه تا اون بزرگ بشه براي بزرگ شدنش روزشماري مي كرديم و از هر تغييرش لذت مي برديم. وقتي اولين بار با صداهاي كودكانه اش با ما حرف زد و يا بار اول كه نشست, حتي راه رفتنش كه با ترس و با دستهاي باز فقط چند قدم دراتاق راه مي رفت همه براي ما باارزش بود. اولين بار كه طولاني راه رفت, من با خودم بردم تو حياط خونمون جورابهاشو بيرون آوردم و گذاشتم تو حياط! اول با تعجب به من نگاه كرد ولي چون براش تازگي داشت و فضاي باز رو دوست داشت ( بچه آپارتماني:) شروع كرد به راه رفتن و ازترس اينكه زمين بخوره با دقت بيشتر قدم برمي داشت بطوري كه تمام طول حياط رو راه رفت!!حالا هم كه حرف مي زنه چقدر شيرين و قشنگ و با كارهاش و دلبري كردنش حسابي دل ما رو برده, وقتي ميگيم بخند, قهقهه خنده اش و يا كاري كه مي كنه ميگيم اجازه بگير يك انگشتش رو نگه ميداره و ميگه ايجازي!!( بيشتر اين كارها رو من يادش دادم شايد براي همينه لذت مي برم و بهش افتخار مي كنم!!:) آيشين علاقه زيادي به بهدادم داره كه نشانه صداقت و درك محبت عميقه!! بهداد واقعاً آيشين رو دوست داره از لحظه تولدش شايد هرروز اونو ديده حتي زماني كه امتحان و درس داشت براي يك ساعت هم كه مي شد مي رفت آيشين رو مي ديد و خستگيشو اينطوربيرون مي كرد!!همين محبت عميق در قلب آيشين مونده اون هم بهداد رو از همه بيشتر دوست داره و بيشتر به اون توجه مي كنه حتي ترجيح ميده بره تو اتاق بهداد كنار اون بشينه و با كاغذ و خودكاري بازي كنه و بسختي از بهداد جدا ميشه! يك روز بهبود سعي كرد اسمشو به اون ياد بده به اون گفت آيشين بگو : بهبود. آيشين هم نگاش كرد و گفت بهداد!! براي ما جالب بود براي بار اول اينقدر قشنگ و كامل گفت, بهبود دوباره گفت نه, بگو: به --- بود. اونم با همين ريتم گفت: به----داد!! بهبود خيلي تلاش كرد اون اسمشو بگه ولي آيشين با اصرار زياد فقط ميگه بهداد:) و اينطوري دينشو به بهداد كه عميقا اونو دوست داره و بهش محبت مي كنه ادا مي كنه!:)