Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Saturday, July 09, 2005

 

گاهی فکر می کنم روانشناسی آدم ها چقدر می تونه رشته جالب و متنوعی باشه. شناخت شخصیت هایی با تربیت و فرهنگ های مختلف واقعن جالبه.
باشگاهی که می رم با وجود تنوع آدم ها باعث شده من علاقه مند به شناخت شخصیت و روحیات آدما بشم!! برام جالبه اینقدر آدم های متفاوت در یک محیط کوچک ورزشی وجود دارن.

بیشتر کسانی که باشگاه میان افراد معمولی مثل خودم هستن, ولی تعداد افراد با ظاهر خاص هم کم نیستن! از بین افراد خاص بیشتر آنها مشابه کسانی هستند که در کانال های ماهواره ای فراوان دیده میشن. با همون آرایش های مسخره و جلب توجه کننده! وجود این افراد در باشگاه تا حدودی عادیه چون تبیلغ های ماهواره ای برای لاغر شدن و مدهای لباس های نافی و ... خب باعث میشه این افراد که چیزی از ورزش نمی دونن به باشگاه ها بیان تا شاید در عرض دو روز به اون فرم دلخواه برسن! اما در این بین دیدن افرادی که نقطه مقابل این ماهواره ای ها هستن برام جالبه! امروز یکی از این خانم ها که فکر کنم در جامعه به خواهران زینب معروف هستن, به باشگاه اومده بود. من اولین بار بود از نزدیک یکی از اونا رو بدون چادر و ... می دیدم. خب قیافه اونا کاملن مشخصه (به قول پسرام تابلو هستن:) پر مویی از سر و صورت گرفته تا دست و پا(انگار مو برای اونا علامت باکره بودنه!)
این خانم علاوه بر این مشخصات که در یک محیط ورزشی خیلی زننده و تو چشم بود. هیکل بسیار درشت مردونه با حرکات خشن و زمخت داشت. مثلن آدامس جویدنش, که فکر کنم یک بسته کامل آدامس رو تو دهنش کرده بود و هر از گاهی اونو به صورت بادکنک باد می کرد و ... اونقدر چهره این خانم دیدنی بود که با وجودی که دیدن او با اون همه مو برام چندش آور بود ولی ناخودآگاه چشمم به اون می افتاد. مجسم کنید قیافه اونو در برابر خانمی که موهای کوتاهش رو بصورت سیخ سیخ روی صورتش ریخته بود و کلی ژل زده بود و با آرایش کامل و با لباس ورزشی خیلی شیک و سکسی , ورزش میکرد!
علاوه بر اینا امروز یک دختر جوون همراه مادرش اومده بود. دختره فکر کنم حدودن 17-18 سالش بود. مادرش مثل مدیر های ورزشی ورزشکارها دنبال دخترش بود و اونو از این دستگاه به اون دستگاه می برد. و خودش کاملن مراقب بود که دخترش خوب ورزش کنه (مادره ورزش نمی کرد فقط مواظب حرکات دخترش بود) دختر بیچاره هم هیچی نمی گفت و با حوصله دستورهای مادرش رو اجرا میکرد. وقتی من روی دستگاه دو ثابت بودم, با وجودی که زمانم مونده بود ولی مادره به من گفت بسه دیگه زیاد عرق کردی بیا پایین دخترم بره!!
این خانم چنان با خشونت مواظب ورزش کردن دخترش بود که من با خودم گفتم بیچاره دختره چجوری توی خونه با این مادرسالار زندگی می کنه!

دیدن آدم های جورواجور با این همه شخصیت های متفاوت به نظرم خیلی بهتر از ورزش کردنه چون این جوری اگر پیش برم فکر کنم یک روانشناس بشم و شاید هم مردم شناس!!






کاریکلماتور و کتابخونه آپدیت شد.

اگر میخواهید با من بیشتر آشنا بشید به اینجا هم سر بزنید:)

اینجا رو هم حتمن ببینید, عکس های قشنگی اونجا هست.

  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

ضبط ماشین را روشن کرد. پایش را تا ته روی پدال گاز...
هر وقت دلتنگ ميشم و كسل، بهداد سربسرم مي ذاره ميگه...
حرف های آقای کلهر مشاور فرهنگی آقای احمدی نژاد, در...
از همه دوستان خوبم که با ایمیل و کامنت تولدم رو تب...
امروز روز تولدمه.اولین باره که تولدم رو متفاوت جشن...
رئيس جمهور جديد مبارك!سمناني ها پارتي شون ديگه كلف...
من اهل سياست و سياست بازي نيستم، هيچ وقت هم دوست ن...
تابستون داغ سمنان هم اومد. داغي كه حتا كولرها رو ه...
دماغم را می گیرم و به هاشمی رای می دهم قهر نکنيم
خداحافظ اصلاحات!بازي انتخابات هم تموم شد. متاسفانه...

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری