مشغول خرید بودم, پسر بچه ده- دوازده ساله ی ژولیده با سر و وضع نامرتب اومد توی سوپری و یک پونصد تومنی گذاشت رو پیشخوان و گفت: یه بسته سیگار بده! فروشنده گفت : نداریم, برو. پسر بچه گردنش رو کج کرد و با قیافه مظلومی گفت: واسه نگهبان این شرکت بغلی می خوام. فروشنده گفت: بگو خودش بیاد بخره. وقتی پسر بچه رفت. فروشنده که پسر جوونی بود گفت: دزدکی سیگار می خرن و میان این پشتها که خلوته می کشن. بعد گفت: من هیچوقت به بچه ها سیگار نمی فروشم. خوشحال شدم که هنوز هم اونقدر انسان وجود داره که فقط به فکر منافع خودشون و سودجویی نیستن!
***
فروشگاهی که لوازم بهداشتی و آرایشی ازش می خریدم به جرم فروش قرص «اکس» تعطیل شده و قراره جواز کسبش باطل بشه (البته اگه با پول و پارتی جرمش رو نخره!), جالبه فروشنده گفته: من قبل از فروش قرص, ماهی دو میلیون سود خالص داشتم اگه این قرصها کارش می گرفت میشد 4 میلیون. الان هم هیچ مهم نیست که مغازه رو تعطیل کردن چون اونقدر سرمایه دارم که در کار دیگه سرمایه گذاری کنم فقط کمی آبروم رفته!!