ایمیل یک دوست جدید بجنوردی , خاطرات جوونی رو برام تداعی کرد. این همشهری خوبم, ازنزدیکان بهترین دوست دوران دبیرستانمه. وقتی ایمیلش رو می خوندم احساس می کردم بعد از سالها دوستم فرشته رو دیدم. خیلی ذوق زده شده بودم چند بار ایمیل رو خوندم و بعد رفتم سراغ آلبوم عکس هام و به عکس هایی که با فرشته داشتم نگاه کردم. فردای روزی که آخرین امتحان نهایی رو دادیم با چند تا از دوستانم خونه فرشته رفتیم و برای خودمون مثلن جشن فارغ التحصیلی گرفتیم و عکس انداختیم. چقدر زود اون سال ها گذشت. فرشته و فرزانه و اعظم هر سه مشهد زندگی می کنن. همیشه جویای حالشون بودم و دورادور ازشون خبر دارم ولی هیچ کدوم رو بعد ازدواج ندیدم. (من از همه اونا زودتر ازدواج کردم و اومدم سمنان) فرشته دختر آرومی بود برخلاف من که خیلی شیطون و پر سر و صدا.... ولی خیلی خوب با هم کنار اومده بودیم , یادم نمیاد که اصلن از هم دلخور و ناراحت شده باشیم. گاهی فکر می کنم دوستی های اون زمان خیلی ساده و بی ریا بود. شاید به سادگی عکس های سیاه وسفیدی که می گرفتیم,رنگی در کار نبود! وقتی به عکس ها نگاه می کردم, چنان دلم هوای اون روزهای بی خیالی رو کرد که بغضم گرفت. چه نقشه هایی برای آینده مون می کشیدیم ولی غافل از بازی سرنوشت بودیم! و چقدر متفاوت شد آینده مون با اون چیزی که در ذهن داشتیم! (بخصوص برای فرشته- روزهای سختی رو تجربه کرد!) نمی دونم اگه الان فرشته رو ببینم باز هم اونقدر حرف برای گفتن داریم یا نه؟ شاید مشغله زندگی ما رو عوض کرده و دیگه نتونیم مثل قبل باشیم! مثل خیلی هایی که این سال ها نزدیکم بودن و عوض شدن شون رو دیدم, عوض شدن های باورنکردنی! شاید خاطره بعضی از دوستی ها رو فقط در ذهن و آلبوم خاطراتمون باید نگه داریم!