خبرهای خوبی شنیده نمیشه. پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت سازمان ملل رفت. بوی جنگ و تحریم میاد و به دنبالش, تورم و گرانی و ... . مردم خسته و افسرده هستن. همه تو لاک خود فرو رفته- بیماری های اعصاب و افسردگی بیداد می کنه- هیچ شوق و انگیزه ای وجود نداره- همه بی تفاوت شدن. پرستوی عزیز نوشته : دلم میخواد هممون از بیآگاهی بميريم؛ مردن يعنی زندگی نکردن.
ولی... باید زندگی کرد و امیدوار بود. متن زیر رو « لئو بوسکالیا» در مقدمه «کتاب زاده برای عشق» نوشته , بخونید:
هر روز صبح از خواب که بیدار می شوم, بیش از هر چیز به اخبار گوش می دهم. می شنوم که دونده ای را در پارک به کتک گرفته اند, دیوانه ای به ضرب گلوله کودکی را مجروح کرده, مردی زنش را از سر خشم و حسادت خفه کرده, رسوایی تازه ای برای دولت پیش آمده, نبرد قومی تازه ای در گرفته, نظام قضایی فرتوت ما باز هم دسته گلی به آب داده و در زندانهای مملو از زندانی قیامهای خشونت بار دیگری دارد شکل می گیرد. آری, همه ی اینها را می شنوم و باز هم صبحانه ام را می خورم, لباسهایم را می پوشم و با عزمی تازه, در حالی که زره خوش بینی به تن کرده ام, همچون عاشقی به دیدار جهان می روم. می دانم به چشم بدبینان, ممکن است خام و شاید هم کمی ساده لوح بیایم, ولی به نظر خودم عاقلانه ترین تصمیمی که می توان گرفت همین است.