آیشین( برادر زاده ام) روی صندلی رفته بود و با دستمال ماشین های دکور اتاق بهداد( پسرم) را تمیز می کرد. مامان ِآیشین پرسید: چکار می کنی؟ آیشین: دارم برای عمه جون پیرم کار می کنم!
( میگن حرف راست را از بچه بشنوید:)
*** مشغول کار بودم آیشین گفت: عمه جون این قدر کار نکن پیر میشی! گفتم: اگر کار نکنم کارهام را کی بکنه؟ آیشین اشاره به بهداد و بهبود: این ها!!
(اگر بهبود و بهداد کار می کردن که...!)
*** آیشین برایم صحبت می کرد و می گفت: آقا ها میرن بیرون کار می کنن, میرن مسافرت و... خانم ها توی خونه می مونن! برای آیشین توضیح می دادم که خانم ها هم بیرون کار می کنند و اگر لازم باشه مسافرت هم می روند و ... بهداد خندید و گفت: خدا مامان را شناخته به او دختر نداده وگرنه چنان دختر فمینیستی بار می آورد که روی دستش باد می کرد!
(طفلک آیشین هرزنی که دوروبرش بوده , خانه داره, فکر کرده دنیا همینه و همه زن ها, همین!)