این جمله ای بود که وقتی خواندم نمی خواستم باور کنم. شعرهایش را دوست داشتم. الان فقط می تونم بنویسم یادش گرامی و روحش شاد.
این شعر عمران صلاحی را در ژانویه 2004 در شیندخت و شعر ترکی گذاشته بودم.
گوندوز گونه عادتى وار٫ گئجه اولدوزلارا٫ آيا بوداقلار باهارا ميوه لر يايا گمىلر دنيزه٫ باليقلار چايا پنجره لر آچيلماغا٫ بير آز تازا هاوايا آچيق يئلكن عادتى وار يئللره آراز دلى سئللره آينا گؤزه للييه٫ داراق تئللره غريب آدام عادتى وار وطنه داغلار دومانا٫ چنه آيريليق گونلرى منه من سنه!
------------------------------------------
روز به آفتاب عادت دارد٫ شب به ستارگان و ماه شاخساران به بهار٫ ميوه ها به تابستان كشتيها به دريا٫ ماهيها به رود پنجره ها به باز شدن٫ به كمى هواى تازه بادبان گشوده به بادها عادت دارد ارس به سيلهاى ديوانه آينه به زيبايى شانه به گيسو انسان غريب به وطن عادت دارد كوهها به مه روزها به جدايى من من به تو!
"عمران صلاحی "
این هم یک شعر زیبا از عمران صلاحی
نام کوچک
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور کوه را به نام سنگ دل شکفتة مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام کوچکم صدا بزن!
*** کلام تو سنگ را آب می کند, از دوست خوبم آقای جدیدی در باره عمران صلاحی. حتمن بخوانید.