امروز ميخوام از سفرم به مشهد بنويسم , باوجودي که براي شادي نميرفتيم ولي کلاً سفر خوبي بود همينطور تنوع خوبي!
صبح موقع حرکت از در خونه که اومديم بيرون مه غليظي همه جا رو گرفته بود تا بالاي گردنه آهوان ( حدود 20-25 کيلومتري سمنان ) مه بود ولي جالب بود که بالاي گردنه از مه خبري نبود و آفتاب بود!
هوا گاهي آفتابي ميشد و گاهي ابرهاي سياه و بارون شديد !
من وبهروز بعد مدتها تنها و بدون بچه ها مي رفتيم سفر , آخرين بار حدود 8 سال قبل بود که براي امتحان فوق ليسانس با هم تنها رفتيم تهران!
با وجودي پسرا بزرگ شدن ولي وابستگي شديدي به ما و ما به اونا داريم , شايد علتش غربته چون سالهاست که اينجا تنها هستيم و فقط چهارتايی مون همديگرو داريم ! ( البته دو ساله برادر کوچکم و خانمش اومدن سمنان و کمي از تنهايی بيرون اومديم !)
به هر حال مجبور بوديم بچه هارو تنها بذاريم , البته بد نبود هم براي اونا که کمي مستقل بشن و بتونن خودشون رو محک بزنن و هم براي ما که به قول بهروز عادت کنيم به دل کندن و کم کردن وابستگيمون !
بهروز اولين کاري که کرد سي دي مورد علاقه اش رو گذاشت تا گوش بده , سي دي شجريان و چقدر اين آهنگش قشنگه " ز من نگارم عزيزم , خبر نداره " منهم خيلي دوست دارم .
بهروز هيچوقت نمي تونه آهنگهاي مورد علاقه اش رو گوش بده چون تو خونه " ضبط و کامپيوتر و سي دي من " در اختيار بچه هاست تو ماشين هم هر وقت بچه ها باشن نميذارن و ميگن به اندازه کافي اين آهنگها رو از راديو و تلويزيون ميشنويم ! ( فرزند سالاري کامل!)
بهروز معمولاً با احتياط رانندگي ميکنه ( ولي پر خلاف !) احساس کردم چشمهاي بهروز خسته شده , به خاطر بارندگي و استفاده مدام از برف پا کن ! بعد من رانندگي کردم , ولي من نمي تونم به قول بهروز با احتياط رانندگي کنم , چون سرعت ميرم ! ( منظور از با احتياط رانندگي کردن بهروز, آهسته رانندگي کردنه!) تا ميخواست چشاشو ببنده و خواب بره با ترمز من يهو بيدار ميشد و هي غر ميزد آرومتر برو!
من درسته با سرعت ميرم ولي هيچوقت خلاف نميکنم حدود 20ساله رانندگي ميکنم تا به حال تصادف نکردم ( برم واسه خودم اسپند دود کنم !!) به نظرم رانندگي در جاده خيلي راحت تر از داخل شهره ! در شهرستانها که عابرين اصلاً رعايت قوانين رو نمي کنن و از هر جا دوست دارن يهو ميان وسط خيابون , انتظار هم دارن راننده براشون ترمز بزنه !
خلاصه يه مقدار از مسير رو من نشستم ولی بارون خيلي شديد شده بود منهم خسته شدم , چون وقتي بارون آهسته بياد من خيلي کم از برف پاک کن استفاده ميکنم ولي بارون که شديد شد مجبور شدم مدام برف پاک کن بزنم چشم منهم خسته شد و دوباره بهروز نشست , گفتم بهروز آهسته رانندگي ميکنه ولي پر خلاف و من بايد حواسم باشه , يک لحظه ازش غافل شدم سر پيچ سبقت گرفت و چند متر جلوتر ماشين پليس بود و مارو متوقف کرد .
بهروز وا رفت و من زدم زير خنده , آخه امکان نداره ما يک سفر بريم و بهروز تو جاده جريمه نشه!
پارسال رفته بوديم شمال موقع برگشتن بالاي گردنه ماشينهاي سنگين جلوي ما , هوا هم گرم بود , بهروز طبق معمول به هواي اينکه ديد داره از دوتا کاميون سبقت گرفت ورفت روبرو شاخ به شاخ با ماشين پليس شد!!
خوب بود که سرعت هردو کم بود و ماشين پليس کنار کشيد ولي فکر کنيد بهروز چه حالي شد , اونجا هم پليس نگه داشت ولي افسر خوبي بود , خيلي خوش اخلاق , منهم خنديدم گفتم بهتره جريمه نکنيد چون همين شاخ به شاخ شدن با شما براش بدترين تنبيه بود چون حسابي جا زد !! افسر هم خنديد , بعد من گفتم مقصر اين کاميونها هستند که کنار نميکشند و افسر قبول کرد و فقط 1000تومن جريمه کرد ولي اين دفعه بهونه اي نبود افسر هم از سرما يخ زده و حسابي عصباني بود و 5000 تومن جريمه کرد ! ( اين هم صدقه سفر ما بود !)
نزديک مشهد برف مي باريد چه برفي ! مثل برفهايی که اون موقع ها بجنورد مي باريد که ما خيلي وقته از ديدنش محروم هستيم !
مشهد هم که ديدار فاميل و مراسم ؛ عزاداريها با همه غمي که براي نزديکان داره ولي يک خاصيت خوب هم داره و اون نزديکي و همدردي همه فاميل و آشناهاست و ديدارها تازه ميشه بخصوص که متوفي هم پير و بيمار باشه اين مراسم حالت مهموني پيدا ميکنه !
موقعي که در مزار بوديم ( مزارش در خواجه ربيع بود ) يک استاد دانشگاه جوون فوت کرده بود که ما غم خودمون رو فراموش کرديم چون از دست دادن جوون خيلي سخته !
خلاصه سفر ما با وجودي که براي عزا رفته بوديم ولي سفر خوبي بود , براي من هم تنوع بود هم ديدار مامانم که از بجنورد اومده بود وزيارت و... براي بهروز هم ديدار خانواده اش بخصوص خواهر زاده هاش که سالها نديده بود ( چون در سوئد زندگي ميکنند ) .
براي خواهر بهروز که از درد و رنج راحت شد آمرزش و براي فرزندانش صبر آرزو دارم .
روحش شاد.