دوست خوبم آناهيتا از وبلاگ بندری در قطب شمال برام نوشته بود , دخترجنوبيه ولی در نروژ زندگی ميکنه , اين دوست خوبم که ناخواسته ( طبق خواسته والدين ) مجبور به مهاجرت شده برای همين نسبت به بزرگترها کمی بدبينه , آناهيتا يکبار در ايميلی به من گفت : " همه بزرگترها احمقند!"
من از حرف او ناراحت شدم ولی او نظرش را در ايميل بعدی کامل تر توضيح داد که حرف او منو به فکر انداخت چون او تقريباً همسن و سال پسرهای منه و من هميشه دوست دارم با جوونهای تو اين سن بهتر آشنا بشم تا بتونم پسرهام رو بهتر درک کنم و مشکلاتشون رو بشناسم.
او در ايميلش نوشته بود : " نه از نظر من , بلکه از نظر بهداد و ( اون يکی پسرت که اسمش با " ب" شروع ميشه ) بزرگترها قابل تحمل نيستند .... حتی شما هم در باره بزرگترها ( وقتی کوچيک بودی يا همين حالا) همين نظر رو داری چون اين قانون همگانی است! اينجا دخترها وقتی 18 ميشن و پسرها وقتی 20سال ميشن از پدر و مادرشون خداحافظی می کنند ( طبق آمار ) ولی در ايران دخترها تا کلی وقت پيش مامان و باباهاشون ميمونند, اين دليل اين نيست که ايرانی ها از اسکاند يناوی ها با محبت ترند بلکه به اين دليله که اينجا ما بعد از 18 سالگی از کمک دولت برخورداريم , اينجا چيزی به اسم دختر خيابانی وجود نداره , اينجا کسی را اعدام نمی کنند و اينجا هيچ دختر و پسر جوونی به خاطر وابستگی مالی پيش بابا, مامانا نمی مونند..."
اين قسمتی از ايميل دختر خوبم آناهيتا ( بندری در قطب شمال ) بود.
من نمی دونم اين دختر خوب چند ساله دور از وطنه و شايد چون در سن پايين از محيط گرم جنوب به سرزمين يخ و سرما رفته , قلبش هم اونجا منجمد شده !
من قبول دارم که بچه ها عقايدی برای خودشون دارند که ممکنه مخالف عقايد پدر و مادرهاشون باشه اين قانون طبيعيه و اگر اينطور نبود که همه افکار راکد وبسته می موند ولی اين دليل نميشه که بزرگترها رو احمق و يا غير قابل تحمل بدونيم!
من اختلاف سليقه در هر نسل و هر سن را باعث پيشرفت بشر ميدونم يعنی اگر ما کور کورانه پيرو پدر و مادرهامون بوديم که الان اينجا نبوديم , هنوز در همون عصر حجر و مانند انسانهای اوليه زندگی می کرديم ( هرچند الان از بعضی جهات داريم به اون دوران برمی گرديم و من فکر می کنم اين يک چرخه زندگی است!!)
ولی هميشه احترام گذاشتن به عقايد بزرگترها و استفاده از تجربيات آنها نه در کشور ما که در همه دنيا رايج بوده وهيچوقت نسل جديد به خودش اجازه نمی داده به نسل قبل توهين ويا بی احترامی کنه , حتی اگر کاملاً با عقايدشون هم مخالف بوده باشند!
ممکنه من گاهی با بچه ها اختلاف سليقه داشته باشم ولی در موضوعات مهم و جدی هميشه حرف من و پدرشون رو قبول دارن وميدونند که ما صلاح اونا رو ميخواهيم وتجربه ما در اين موارد بيشتر از اوناست !
اين دختر خوبم گفته بود که من به اين دليل تو قطب هستم چون پدرم خواسته!
من درجواب گفتم شايد پدر تو فکر می کرده کار درست انجام ميده و برای صلاح توو آينده تو اين کار رو کرده !!
در مورد استقلال جوونهای اسکانديناوی و يا کلاً غربی ها , و وابستگی جوونهای ايرانی و شرقی , من مخالف اين هستم که فقط مسائل مالی باعث اين وابستگی در ايرانه !
چرا که می بينيم جوونهايی را که استقلال مالی دارند ولی دوست دارند تا موقع تشکيل خانواده جديد در کنار پدر و مادرشون بمونند, البته يک دليل ديگه هم فرهنگ ماست که هنوز تنها زندگی کردن يک جوون ( چه دختر و چه پسر ) براشون قابل هضم نيست يعنی فکر می کنند اگر پسر يا دخترمجردی در شهر خودشون تصميم بگيرنداز خانواده شون جدا باشند و مستقل زندگی کنند حتماً مشکلی دارند!
ولی اکثر کسانی که دارای خانواده هستند ( بخصوص وقتی رابطه خانوادگی خوب باشه ) هيچوقت دوست ندارند جدا ازخانواده زندگی کنند. حتی زمانی که به دليل کار ويا تحصيل دور از خانواده هستند اين کمبود را احساس ميکنند .
پس ما می تونيم بگيم وابستگی عاطفی در ايرانی ها ست که باعث ميشه ما از خانواده جدا نشيم , حتی در زمان بزرگسالی !