دوستان قبل از اينکه مطلب امروز شينخت را بخوانيد خواستم از شما خوانندگان محترم این صفحه اجازه بگيرم و از طرف همه ی شما تسليتی بگويم به سرکار خانم انصاری نويسنده ی محترم شيندخت و مخصوصا همسر گرامی ايشان که در سوگ خواهر خود نشسته.
خوب، برويم سراغ یادداشت امروز شيندخت:
ديروز خبر رسيد خواهر بهروز (همسرم ) فوت کرده و من بايد اين خبر رو به بهروز مي دادم , چقدر سخته آدم بخواد خبر بدي رو به کسي برسونه بخصوص به همسرش ! و من نمي دونستم چطوري به او بگم !حتي وقتي بهروز طبق معمول هر روز از کارخونه زنگ زد و پرسيد چه خبر ؟! خبر خوبي بدي چيزي نيست ؟! من گفتم نه هيچ خبر و صبر کردم بياد خونه بعد بهش بگم .خواهر بهروز سالهاست بيماره و از عيد امسال حالش روز بروز بدتر شده و اين فوت براي او آرامش و راحت شدن از درد و رنج بود ولي خوب براي نزديکان به هر حال از دست دادن عزيز سخته هر چند که بيمار باشه! خواهر بهروز که دومين خواهرشه از اون زنهای مظلوم زمانه بود که واقعاً در حقش ظلم شده و از زندگي هيچ خيري نديد , او به عنوان همسر دوم مردي پولدار که کدخدا يک ده بود شد ! واز همون اول مثل خيلي از زنهاي زمان خودش با کار زياد و خونه پر رفت و آمد و پر زحمت و مرد خشن ! زندگيش رو شروع کرد بعد هم به دليل زايمانهاي متعدد و غير اصولي خيلي زود فرسوده شد بطوري که بعد آخرين زايمانش که حدود 37- 38 سال پيش بود دچار بيماري رماتيسم شد و کم کم باعث فلج شدن همراه با پوکي استخوان و تغيير شکل مفاصل ؛ او اين مدت تماماً با درد هاي روماتيسمي بسر ميبرد ولي با همه اينها چنان روحية شادي داشت طوري که گاهي مي گفت آهنگ بجنوردي براش ميذاشتن و او بسختي با بشکن زدن با اين آهنگ همراه ميشد . او باهمه بيماري بچه هاي خوبي تربيت کرد دوپسر و سه دختر , پسر بزرگش ( مهندس عمران ) و دخترش ( معلم ( در ايران زندگي ميکنند و پسر دومش ( فيزيک هسته اي خونده ) و دو دختر ديگه اش در سوئد زندگي مي کنند ولي هر سه براي مراسم فوت مادرشون اومدن . ما هم امروز براي مراسم ميريم مشهد ( چون مشهد زندگي مي کرد ) و تا چند روز شيندخت تعطيله. تا بعد