Shindokht
 

 





 

شـينـدخــت
یادداشت‌های روزانه‌ی شراره‌ انصاری
Shindokht, Sharareh Ansari's Daily Notes

شيندخت در سايت‌های ديگر :
کاريکلماتور  :  سهراب.ارگ
اکسـير [
مهرآوا : فوک‌لوريک : گنجينه‌ی اسرار ]

شيندخت
Ùˆ
شعر ترکی

شيندخت
و بجنورد


فوتوبلاگ
شيندخت

Monday, October 10, 2005

 

مادرهای مظلوم

 






خاله پیری داشتیم (اونو خاله صدا می زدیم) که سال ها خونه مامان اینا برای نظافت کردن می اومد. او معتاد به تریاک بود و بخاطر این که سربار تنها فرزندش نباشه با سن زیادش کار می کرد. خاله خیلی تمیز و آدم درست و با ایمانی بود. یه بار ازش پرسیدم چرا معتاد شدی؟ گفت: با شوهرم در مزرعه خشخاش کار می کردیم هر وقت خسته می شدم او کمی خشخاش به من می داد بخورم تا نیرو بگیرم و بیشتر کار کنم و کم کم معتاد شدم حالا بخاطر همین اعتیاد لعنتی مجبورم کار کنم. خاله با وجودی که کار می کرد و حتا از درآمدش به پسرش کمک می کرد ولی پسر و عروسش (عروسش خواهرزاده او بود!) اصلن به اون نمی رسیدن . عکس بالا رو هم یه سال عید که رفته بودم احوالپرسی اش گرفتم . او از پسرش گله داشت که اونو که مریضه تنها گذاشته و رفته مسافرت. همیشه به من می گفت: حیف تو که دختر نداری!
روحش شاد


خانم مسنی که قبلن نظافتچی بود ولی چون سنش بالا رفته و کار کردن براش سخت , الان فقط سفارش خرید سبزیجات و پاک کردن اونا رو قبول می کنه. من و دوستانم هروقت سبزی یا باقلا و لوبیا سبز و امثال این بخواهیم به او زنگ می زنیم, برامون می خره و تمیز می کنه .
این جوری هم کمک به اونه برای اینکه منبع درآمدی داشته باشه هم کمک به ما!
این خانم پسر معتادی داره که همیشه اذیتش می کنه. قبلن با هم زندگی می کردن ولی بس که مادرش رو کتک زده و به زور پولش رو گرفته اون خانم خونه ش رو جدا کرده. الان در زیرزمینی که انباری یه مغازه ست زندگی می کنه. دیروز رفتم سبزی آشی که سفارش داده بودم بگیرم دیدم صورتش کبوده. حدس زدم دوباره پسرش رفته سراغش و ... ولی اون خانم برای آبروداری گفت: خوردم زمین!


خانمی از دوستان سالها شوهرش بیمار بود, او به تنهایی 5 فرزندش رو بزرگ کرد و همه رو به سر و سامان رسوند وقتی همسرش فوت کرد پسر هاش اونو مجبور کردن خونه شونو بفروشه و سهم ارث اونا رو بده. اون خانم می گفت : اوایل انقلاب, برای خرید خونه ثبت نام می کردن من طلاهامو فروختم رفتم ثبت نام کردم می تونستم به اسم خودم بنویسم ولی چون نمی خواستم شوهرم که بیماره و از کار افتاده احساس کنه بی فایده ست به اسم او نوشتم! زمینی در روستا داشتم که ارث پدریم بود اونو فروختم و اقساط خونه رو دادم حالا پسرام من رو مجبور کردن خونه رو بفروشم. حتا برای اسباب کشی هم کمکم نیومدن!
  


 
 

 

 

Links

بانک اطلاعاتی بجنوردی‌ها

ترجمه‌ی
کتاب

يازده
دقيقه
پائولو کوئلو
 

Recent

تفاوت بین آدم ها
فمینیست کیست؟
ترشی
بدترین دشمنان زن ها, خود زن ها هستن!
بدون عنوان
حس ناسیونالیستی
هدیه برای خاک/ سیاوش کسرایی
سیستم کامنت
نامه های فروغ فرخزاد
کاربرد طلا

Archives

February 2002
October 2002
November 2002
December 2002
February 2003
July 2003
November 2003
January 2004
February 2004
May 2004
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007

Logo


 

 

هرگونه برداشت از مطالب يا تصاوير اين وب‌لاگ بدون ذکر نام و آدرس ماخذ ممنوع است.
 Ø´Ø±Ø§Ø±Ù‡ انصاری