خاله پیری داشتیم (اونو خاله صدا می زدیم) که سال ها خونه مامان اینا برای نظافت کردن می اومد. او معتاد به تریاک بود و بخاطر این که سربار تنها فرزندش نباشه با سن زیادش کار می کرد. خاله خیلی تمیز و آدم درست و با ایمانی بود. یه بار ازش پرسیدم چرا معتاد شدی؟ گفت: با شوهرم در مزرعه خشخاش کار می کردیم هر وقت خسته می شدم او کمی خشخاش به من می داد بخورم تا نیرو بگیرم و بیشتر کار کنم و کم کم معتاد شدم حالا بخاطر همین اعتیاد لعنتی مجبورم کار کنم. خاله با وجودی که کار می کرد و حتا از درآمدش به پسرش کمک می کرد ولی پسر و عروسش (عروسش خواهرزاده او بود!) اصلن به اون نمی رسیدن . عکس بالا رو هم یه سال عید که رفته بودم احوالپرسی اش گرفتم . او از پسرش گله داشت که اونو که مریضه تنها گذاشته و رفته مسافرت. همیشه به من می گفت: حیف تو که دختر نداری! روحش شاد
خانم مسنی که قبلن نظافتچی بود ولی چون سنش بالا رفته و کار کردن براش سخت , الان فقط سفارش خرید سبزیجات و پاک کردن اونا رو قبول می کنه. من و دوستانم هروقت سبزی یا باقلا و لوبیا سبز و امثال این بخواهیم به او زنگ می زنیم, برامون می خره و تمیز می کنه . این جوری هم کمک به اونه برای اینکه منبع درآمدی داشته باشه هم کمک به ما! این خانم پسر معتادی داره که همیشه اذیتش می کنه. قبلن با هم زندگی می کردن ولی بس که مادرش رو کتک زده و به زور پولش رو گرفته اون خانم خونه ش رو جدا کرده. الان در زیرزمینی که انباری یه مغازه ست زندگی می کنه. دیروز رفتم سبزی آشی که سفارش داده بودم بگیرم دیدم صورتش کبوده. حدس زدم دوباره پسرش رفته سراغش و ... ولی اون خانم برای آبروداری گفت: خوردم زمین!
خانمی از دوستان سالها شوهرش بیمار بود, او به تنهایی 5 فرزندش رو بزرگ کرد و همه رو به سر و سامان رسوند وقتی همسرش فوت کرد پسر هاش اونو مجبور کردن خونه شونو بفروشه و سهم ارث اونا رو بده. اون خانم می گفت : اوایل انقلاب, برای خرید خونه ثبت نام می کردن من طلاهامو فروختم رفتم ثبت نام کردم می تونستم به اسم خودم بنویسم ولی چون نمی خواستم شوهرم که بیماره و از کار افتاده احساس کنه بی فایده ست به اسم او نوشتم! زمینی در روستا داشتم که ارث پدریم بود اونو فروختم و اقساط خونه رو دادم حالا پسرام من رو مجبور کردن خونه رو بفروشم. حتا برای اسباب کشی هم کمکم نیومدن!