با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. دیدم به جای ساعت 4 روی ساعت 3 کوک شده. بی خواب شدم . کمی تو آشپزخونه چرخیدم و وسایل سحر رو آماده کردم بعد هوس کردم بجای اینکه ساعت 4 سحری بخورم , از آش رشته ای که واسه افطاری درست کردم بخورم, اونم کنار کامپیوتر و در حال گشت زدن روی اینترنت . بیشتر از آش رشته ایمیل یک دوست جدید بجنوردی از غربت به من چسبید که وبلاگم رو پیدا کرده و من رو مورد لطفش قرار داده . هر بار که ایمیلی از یک همشهری به من می رسه و من رو مورد لطفش قرار میده شارژ میشم و کلی انرژی مثبت می گیرم, بخصوص برای نوشتن در شیندخت – بجنورد . (وقتی این جمله رو به یکی از دوستانم گفتم با خنده به من گفت: حتمن می خوای شیندخت و بجنورد 2 رو هم راه بندازی:)
آقا بهمن از آلمان, ممنونم از ایمیل پر مهرتان.
یکی از جالبترین ایمیل هایی که از همشهری هام داشتم ایمیل دوستی از استرالیا بود که بعد از آخرین پست شیندخت و بجنورد برام فرستادن و در بخشی از اون نوشته بودن:
The article which I recently had the great pleasure of reading was about Mr Manocher Mohamdpour pleasantly reminded me of my own child-hood. Mr Mohamdpour is my cousin but unfortunately I have not seen him for more than 30 years now.
The articles were inspiring and I was pleased to see my old child-hood friends in some of the photos. In fact just looking at most of the photos and reading what you had written brought back many priceless memories which till this day I had forgotten.
این آش رشته رو به یاد همه دوستان خوبم در خارج از کشور می خورم و جاشونو خالی می کنم. منو متهم نکنید که دلتون رو آب می کنم فقط می خوام به یاد وطن و غذاهای اصیلش بیفتید:)